خاطرات اسبی

شب هفدهم

 

آخورکم سلام !

 

 4 شب دیگه مسابقه سرکاریه انتخابیه ! و قبلش انتخاب واقعیه بین اسباس . کاندیداها مشخص شدن . مثلث ، دودی ، اقماری  ، زئوس  ، حنین و دیانا .

 بقیه یا شرکت نکردن یا به نفع یکی دیگه رفتن کنار . حالا تو این سه شب اوضاع تبلیغی شدید شدید می شه . بعدم سه تا انتخاب می شن  و نهایتا  روز جمعه بقیه اسبا باید به  این سه تا ببازن .

نفرات اول تا سوم هم بر اساس میزان رأیی که می یارن تنظیم می شن .

 من باید هر طور که شده دامپزشک رو ببینم و باید یه جوری این خان خانه دارم راضی کنم که یه کاری کنه بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم . رفتم پیشش ماجرا روبراش گفتم . نانریون اصلا تحویل نگرفت . گفت الان وقت مسابقه اس . با اینکارات جو رو خراب نکن . گفتم بابا جو خرابه تو حالیت نیس. گفت  چیه ؟ اصلا تو کی هستی که فکر می کنی بیشتر از بقیه اسبا می فهمی ؟ همه دارن راحت زند گیشونو می کنن .حالا قبول دارم یه مشکلاتی هس  اما این طبیعیه. کار دنیا باید بگذره .

 یعنی تو می گی هیشکی اینجا هیچی نمی فهمه و فقط تو با اون یالات حالیته ؟

دوباره براش توضیح دادم . التماسش کردم ولی هیچ فایده ای نداشت.

 ظاهرا خود خان هم هیچ فایده ای  نداشت .

رفتم بیرون ، اومدم داخل ، رفتم بیرون اومدم داخل . نمی تونستم آروم بگیرم . یه شیهه ای  از درونم نهیب می کشید که نشین ، ادامه بده ، حتما راهی هس . تو این بیرونو داخل اومد نا چیزای جدیدی هم فهمیدم .

 زئوس چن باررفت تو باکس دیانا و اومد بیرون . دنبالش اقماری رفت اون تو ! یه مقدار بیشتر از زمان لازم برا تبلیغ طول کشید تا اقماری بیاد بیرون . فهمیدم چی شده  اقمار یو زئوسو دیانا با هم ساختو پاخت کرده بودن . حتما ائتلاف خودشونم باید اعلام می کردن، اما اینم مثه بقیه چیزای عجیب  باشگاه اونطوری که فکر نکردم نشد .

 تو لیست اعلامی ، اقماریو و دودیو مثلث  بازبا هم بودن  .

 اه ! منکه نفهیمدم اینا بالاخره دارن چیکار می کنن !

 تو همین فکر بودم که یهو دیانا اومد تو باکسم . جا خوردم . گفت  از ما فاصله می گیریِ ؟  گفتم حالم خوب نیس . گفت مارو تو خیلی حساب می کنیم . حرفت تو انتخابات خیلی  تاثیر داره .گفتم ما ؟!  گفت منو اقماریو زئوس دیگه !!!

 گفتم اقماری که با  دودیو مثلث ائتلاف کرده ! گفت اون تکنیک کاره ،  اما تا کتیک  اینیه که من می گم ! نه ترس  با ما باش ، بد نمی بینیا !! بعد یه  چشمکی  زد که نزدیک بود تمام رسالت اسبیمو فراموش کنم . غریزه اصلیم !  بلا نسبت شرقی تو گوشم زنگ زد ! گفتم اینا معنیش  اینه که من نباید اول شم ؟ گفت جیگر جون  اونکه اگه بشی سرو کارت باهمه سمای باشگاهه . من میگم باید تو لحظه آخر به نفع ماسه تا تبلیغ کنیو تازه اگه شد راه بقیه رو تو میدون سدکنی ! بعدشم دوباره ازون چشمکا زد ! لعنتی ! عجب پلکایی  داره ! عین چشمای اسبچه خزر میمونه !

 دیانا که رفت گرما و شرجی ظرف یه دقیقه غریزه اصلی رو از یادم برد ! باز رفتم سراغ خان دوباره ازش خواهش کردم ولی بازم هیچ فایده ای نداشت . کپلشو کرد بهمو شروع کرد به نشخوار کردن .

از باکسم اومدم بیرون . حالت تهوع داشتم . از همه چی حالم بهم می خورد . از اسبا ، مهترا ، مالکا ، و حالا دیگه از مدیر باشگاهم بدم میومد . ظاهرا این افتضاح همش تقصیر اون بود و گرنه اگه گوش چنتا ازز یناروز می پیچوند دیگه ازین کارا نمیکردن . همه چیز باشگاه بوی تاپاله تازه می داد!

روابط اسبا ، ارزشاشون ، فکرشون ، روابط آدما  ، ارزشا شون ، فکراشون .

 هیچکدوم از ونا یه لحظه هم فکر نمی کنه که یه درصدم امکان دارن کسی غیر از اونام حق داشته باشه . فکر نمی کنه وقتی دو تا اسب بخوان یه جا زندگی کنن باید موقع لگد زدن پشت سرشونو بپان !

تو همین  فکرا بودم که دیدم  خان از باکسش اومد بیرون . یه نیگا به من کرد . یه لحظه فکر کردم می خواد کمکم کنه.  رفتم طرفش اما ظاهرا اومد بود بیرون شکمشو سبک کنه ! صدای تاپاله که روزمین پهن می شد تو گوشم زنگ می زد .تاپ ...!

ا... ،چه جالب !  حتما وقتی می خواستن  مراسم اسم گذاری این محصول ! رو در فرهنگستان اسبی انجام بدن دیدن  چه چیزی بهتر از صدای خودش !

 تاپ ... اما اون له دیگه از کجا اومده ؟  آهان ! اینم شاید عاقبت هر تا پیه  چون بلافاصله  بعد از صدای تاپ خود بخود له می شه و وقتی هر تاپی له می شد  پس همه تاپا  له می شن و این می شه تاپاله . درس مثه اراده تغییر !

 چون منم دارم له میشم . قدرتم داره تموم می شه . ارادم داره پهن  میشه عینه پهن . سرم درد گرفته بود . داشتم با ناراحتی از خان دور می شدم که پام رفت رو پهنی که خطر همونجا تو راه همه انداخته  بود و لیز خوردم . سرم دنگی خورد به میله سایه بون جلو باکس سایمون. همه چی درس عین روزگار باشگاه سیاه شد .

خاطرات اسبی

شب هفدهم

 

آخورکم سلام !

 

 4 شب دیگه مسابقه سرکاریه انتخابیه ! و قبلش انتخاب واقعیه بین اسباس . کاندیداها مشخص شدن . مثلث ، دودی ، اقماری  ، زئوس  ، حنین و دیانا .

 بقیه یا شرکت نکردن یا به نفع یکی دیگه رفتن کنار . حالا تو این سه شب اوضاع تبلیغی شدید شدید می شه . بعدم سه تا انتخاب می شن  و نهایتا  روز جمعه بقیه اسبا باید به  این سه تا ببازن .

نفرات اول تا سوم هم بر اساس میزان رأیی که می یارن تنظیم می شن .

 من باید هر طور که شده دامپزشک رو ببینم و باید یه جوری این خان خانه دارم راضی کنم که یه کاری کنه بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم . رفتم پیشش ماجرا روبراش گفتم . نانریون اصلا تحویل نگرفت . گفت الان وقت مسابقه اس . با اینکارات جو رو خراب نکن . گفتم بابا جو خرابه تو حالیت نیس. گفت  چیه ؟ اصلا تو کی هستی که فکر می کنی بیشتر از بقیه اسبا می فهمی ؟ همه دارن راحت زند گیشونو می کنن .حالا قبول دارم یه مشکلاتی هس  اما این طبیعیه. کار دنیا باید بگذره .

 یعنی تو می گی هیشکی اینجا هیچی نمی فهمه و فقط تو با اون یالات حالیته ؟

دوباره براش توضیح دادم . التماسش کردم ولی هیچ فایده ای نداشت.

 ظاهرا خود خان هم هیچ فایده ای  نداشت .

رفتم بیرون ، اومدم داخل ، رفتم بیرون اومدم داخل . نمی تونستم آروم بگیرم . یه شیهه ای  از درونم نهیب می کشید که نشین ، ادامه بده ، حتما راهی هس . تو این بیرونو داخل اومد نا چیزای جدیدی هم فهمیدم .

 زئوس چن باررفت تو باکس دیانا و اومد بیرون . دنبالش اقماری رفت اون تو ! یه مقدار بیشتر از زمان لازم برا تبلیغ طول کشید تا اقماری بیاد بیرون . فهمیدم چی شده  اقمار یو زئوسو دیانا با هم ساختو پاخت کرده بودن . حتما ائتلاف خودشونم باید اعلام می کردن، اما اینم مثه بقیه چیزای عجیب  باشگاه اونطوری که فکر نکردم نشد .

 تو لیست اعلامی ، اقماریو و دودیو مثلث  بازبا هم بودن  .

 اه ! منکه نفهیمدم اینا بالاخره دارن چیکار می کنن !

 تو همین فکر بودم که یهو دیانا اومد تو باکسم . جا خوردم . گفت  از ما فاصله می گیریِ ؟  گفتم حالم خوب نیس . گفت مارو تو خیلی حساب می کنیم . حرفت تو انتخابات خیلی  تاثیر داره .گفتم ما ؟!  گفت منو اقماریو زئوس دیگه !!!

 گفتم اقماری که با  دودیو مثلث ائتلاف کرده ! گفت اون تکنیک کاره ،  اما تا کتیک  اینیه که من می گم ! نه ترس  با ما باش ، بد نمی بینیا !! بعد یه  چشمکی  زد که نزدیک بود تمام رسالت اسبیمو فراموش کنم . غریزه اصلیم !  بلا نسبت شرقی تو گوشم زنگ زد ! گفتم اینا معنیش  اینه که من نباید اول شم ؟ گفت جیگر جون  اونکه اگه بشی سرو کارت باهمه سمای باشگاهه . من میگم باید تو لحظه آخر به نفع ماسه تا تبلیغ کنیو تازه اگه شد راه بقیه رو تو میدون سدکنی ! بعدشم دوباره ازون چشمکا زد ! لعنتی ! عجب پلکایی  داره ! عین چشمای اسبچه خزر میمونه !

 دیانا که رفت گرما و شرجی ظرف یه دقیقه غریزه اصلی رو از یادم برد ! باز رفتم سراغ خان دوباره ازش خواهش کردم ولی بازم هیچ فایده ای نداشت . کپلشو کرد بهمو شروع کرد به نشخوار کردن .

از باکسم اومدم بیرون . حالت تهوع داشتم . از همه چی حالم بهم می خورد . از اسبا ، مهترا ، مالکا ، و حالا دیگه از مدیر باشگاهم بدم میومد . ظاهرا این افتضاح همش تقصیر اون بود و گرنه اگه گوش چنتا ازز یناروز می پیچوند دیگه ازین کارا نمیکردن . همه چیز باشگاه بوی تاپاله تازه می داد!

روابط اسبا ، ارزشاشون ، فکرشون ، روابط آدما  ، ارزشا شون ، فکراشون .

 هیچکدوم از ونا یه لحظه هم فکر نمی کنه که یه درصدم امکان دارن کسی غیر از اونام حق داشته باشه . فکر نمی کنه وقتی دو تا اسب بخوان یه جا زندگی کنن باید موقع لگد زدن پشت سرشونو بپان !

تو همین  فکرا بودم که دیدم  خان از باکسش اومد بیرون . یه نیگا به من کرد . یه لحظه فکر کردم می خواد کمکم کنه.  رفتم طرفش اما ظاهرا اومد بود بیرون شکمشو سبک کنه ! صدای تاپاله که روزمین پهن می شد تو گوشم زنگ می زد .تاپ ...!

ا... ،چه جالب !  حتما وقتی می خواستن  مراسم اسم گذاری این محصول ! رو در فرهنگستان اسبی انجام بدن دیدن  چه چیزی بهتر از صدای خودش !

 تاپ ... اما اون له دیگه از کجا اومده ؟  آهان ! اینم شاید عاقبت هر تا پیه  چون بلافاصله  بعد از صدای تاپ خود بخود له می شه و وقتی هر تاپی له می شد  پس همه تاپا  له می شن و این می شه تاپاله . درس مثه اراده تغییر !

 چون منم دارم له میشم . قدرتم داره تموم می شه . ارادم داره پهن  میشه عینه پهن . سرم درد گرفته بود . داشتم با ناراحتی از خان دور می شدم که پام رفت رو پهنی که خطر همونجا تو راه همه انداخته  بود و لیز خوردم . سرم دنگی خورد به میله سایه بون جلو باکس سایمون. همه چی درس عین روزگار باشگاه سیاه شد .

خاطرات اسبی

شب شانزدهم

 

آخور جان می بینی ؟

 

یه جای اینکه وقتمو بذارم واسه تمرینو استراحت به موقع نصفش مواظب دیگرونم  نصفشم باید دیگرون  مواظب من باشن !  

امروز به قول بابا بزرگم شدم شرلوک هولمز . پلکا مو اندازه ذره بینش باز کرد موگشتم دنبال مدرک . باید حتما واسه اثبات حرفام دلایل کافی پیدا می کردم . اول رفتم تو لاک اون خطر نامرد !  دیدم مدرک نمی خواد پونصد تا رد جو از انبار  علوفه دونه دونه دونه تا باکس خطر هس . اونقدم این قضیه بهش حال داده که اصلا ارتباط سارق با خودشو حا شاهم نمی کنه . میگه حقمه !

 مگه من بیکارم می رم رو گونیا   سخنرانی کنم !

در مورد مثلثو دودیو اقماریم که مدرک لازم نیس . پوزشون شده عین نتیجه قانون جزا ! فقط کافیه از یه تارموشون  آزمایش ژنتیک  بعمل بیاد تا معلوم بشه زیر کدوم بته  عمل اومدن . تقلبا  ودله دزدیای بقیه هم که جزو عرف منطقه اس . کسی حاشا نمی کنه !

مهترام که با هر کی  صحبت کنی با ده رقم اعشار خلاف بقیه رو رو می کنه ! اونم با هزار تا دلیو مدرک. مالکام همینطور .

کلا غیر از دامپزشک جدیده و مالک خودم که معلوم نیس چکارس و چرا خلاف نمی کنه بقیه همه گیرن.

 مدیر باشگاه چی ؟

اوه ... من چقدر خر بودم ! مگه میشه بدون اجازه مدیر باشگاه از زمین باشگاه زد وچسبوندش به زمین کشت هندونه ؟ اصلا کی جرات داره بی خبر از مدیر باشگاه باکسارو سوراخ کنه ؟

 کلی از کشف خودم حال کردم ولی خوشحالیم زیاد طول نکشید . دو تا مشکل وجود داشت اول اینکه منه اسب چجوری باید این مدرکا رو به کس دیگه ای منتقل می کردم و دوم اینکه اصلا اون کس دیگه کی بود ؟!

 اسبا که تکلیفشون روشنه اسبن ! مهتراو مالکام که همه درگیر این وضعن  . مدیر باشگاهم که معلوم شد سردسته همس .

 پس چیکار باید کرد ؟ به کی باید گفت ؟ تو این اوضاع قاطر در قاطر  ازیه اسب چکاری بر می یاد ؟

پا از پا آویزونتر برگشتم تو باکس . پوزم تا رو زمین کش اومده بود . چنتا پوشال که باکسو باهاش فرش کرده بودن رفت تو دماغم ! یادم اومد که پوشالارو هم صاحب مثلث  میاره به همه هدیه می ده . تو همین فکر بودم که استخون سر رونم سوخت . نمیدونم تو پو شالای من چی بوده که زد استخونمو آش و لاش کرد .

آخور جونم دلم تنگه  ، داغونم . به هم ریختم . نمیدونم چیکار کنم . به کی میشه اطمینان کرد ؟ هان ؟ به کی ؟... کی ؟... کی ؟

 آهان ، آره آخور جونم ! آفرین ! آفرین ! به دکی!

  باید هر جوری هس دکی رو بینم . تنها کسی که ممکنه کاری ازش بیاد دامپزشکه که هم سالمه  و درستکار هم آدمه  و دنیا دیده و تحصیکرده . حتما باید بتونه  یه کمکی بکنه .