خاطرات اسبی

شب بیستم

 

سیرک مقدماتی امروز تموم شد . اسباعین اسب رأی خودشونو داد نو انتخابات تموم شد ! کلی کیف کردم. چه فیلمی بود ! خطر و خروش  و خان شدن مسئول برگزاری انتخابات . از منم دعوت کردن به عنوان عضو افتخاری باهاشون باشم . نمی دونم  به خاطر چی  اینکارو کردن . شاید  می خواستن  ادای دموکراتیک منشی در بیارن و گرنه  فکر نکنم کسی حرفای منو فهمیده باشه . اول یه جلسه محرمانه به ریاست خان تو زین خونه گرفته شد تا هرکسی تکلیف خودشو بدونه .

 چه ریاستی ؟! خان دلش خوش بود رئیسه  اما خطر اصلا نمی ذاشت خان یه جمله کامل  بگه . هنوز کلامش منعقد نشده  وسطش یه چیزی می پروند . وقتیم که حرفی نداشت گاز معدش نمی ذاشت خان فلک زده حرفشو بزنه . بی وجدان اینقدر تو این مدت هله هوله خورده بود که یه لحظه هم نمیتونست آروم بشینه ! کسی نبود بگه اصلا چطوری شد اینارو واسه اینکار در نظر گرفتن ؟! خان گفت یه صندوق هویج خالی سراغ داره که سالمه . می ذاریمش  یه گوشه بعد برا هر کاندیدایی یه نماد در نظر می گیریم . مثلا اقماری یونجه ، مثلث جو ، دودی  تاپاله ، دیانا کاه و همینجوری واسه بقیه  ... هر اسبی می تونه یه بار بیاد یه دونه ازین چیزا رو بندازه تو صندوق هویج. آخرش آرا رو می شمریم ببینم کی برنده می شه .

خطر گفت صندوق پیش  کی باشه ؟ خان گفت قانون اسبا که سینه به سینه نقل شده  می گه دس اسبی باید باشه که از تیره خرسان باشه و اول اسمش خ و آخرش نون داشته باشه .

 خطر گفت  بگو خان  باشه خیال همه رو راحت کن!  خان گفت  من نمیگم قانون می گه . خطر گفت من قانونو قبول ندارم . باید صندوق هویج زیر نظر  من باشه . در دسرت  ندم یکی این بگو یکی اون بگو نزدیک بود شر به پا شه که من گفتم جناب خطر اگه یه قانونی سینه به سینه نقل شده باشه اول کسی که نقضش کنه از چش همه اسبامیوفته . شما که نمیخواین اینطوری بشه ؟

 خطر یه کم  فکر کرد و یه آروغی زد و گفت خوب معلومه که نه. گفتم پس بذارین قضایا مثه همیشه پیش بره . خطر گفت پس وظیفه  من چی می شه ؟  خان گفت می تونم بپرسم کی این وظیفه رو برا شما تعیین کرده  ؟  خطر گفت معلومه  دیگه اسبا ! من در مقابل اسبا مسئولم که نذارم کارا بد پیش بره . خان یه شیهه خنده داری کشید و گفت اینجا که غریبه نیس ، نکنه  راس راسی باورت شده وظیفه ای داری ؟ اگه تو یه وظیفه داشته باشی اونم پس دادن  علوفه هایی هس که تلکه کردی ! خطر سرخ شد ، زرد شد ،داشت منفجر می شد اما به هر جون کندنی بود خودشو نگه داشتو گفت واسه همین  کاراته که نمی تونم بهت اطمینان کنم . کا فر همه را به کیش خود پندارد . تو خودت حتما اینجوری کار کردی که فکر می کنی همه مثه خودتن . خروش  که تا حلا ساکت نشسته  بود یه شیهه  کشدار کشید که همه حال کردن . ماهم تحت تاثیر کشو قوس شیه خروش یه شهیه کشدار کشیدیمو جو یهو عوض شد . بالاخره به پیشنها خروش قرار شد طبق قانون اسبی صندوق هویج پیش خان باشه اما خطرم بالاسرش به ایسته .

این بحث که تموم شد بحث صلاحیت کاندیداها مطرح شد . خان گفت  این دیانا مورد اخلاقی داره . خطر یهو برگشت گفت تو خودت باچش کور شده خودت دیدی ؟ اگه دیدی بگو ببینم کجا بودی ؟ اصلا اون موقع داشتی چیکار می کردی ؟ نکنه محلت نذاشته که حالا زورت گرفته . خان دید ای بابا اینکه پاردم سابیده تر از خود دیاناس ،ولی سعی کرد کم نیاره برا همین گفت من نمیگم همه اسبا می گن . خطر گفت  همه اسبا م مثه تو! اگه راس میگن دلیل بیارن. اگه اینطوره خیلی چیزام  در موردتو می گن . خان گفت مثلا چی ؟ خطر گفت مثلا  اینکه شما خانوادتن اسب فئودالا بودین . الانم فقط می خواین رئیس باشین وقصد خدمت ندارین . خان گفت خوش انصاف اگه اینطور یه پس چرا منو انتخاب کردن ؟ خطر گفت  مال جهلشونه دیگه .عموم اسبا جاهلن .خان گفت پس چرا تو رو انتخاب کردن ؟ خطر گفت چون همه وجودشون که جهل نیس .  یه مقدارم  شعور دارن ! دوباره خروش یه شیهه کشدار کشید و ماهم به دنبالش همون کارو کردیمو جو عرض شد . خان گفت نظر بقیه چیه ؟  ما ها که رفتار خطر و دیده بودیم  ترجیح دادیم رأی ممتنع بدیم .  آخرشم دیانا با یه رأی موافق ویه رأی ممتنع و به کمک اصل اصالت اسب تأئید شده !

 کاندیدای بعدی که پروندش اومد بالا مثلث بود . هنوز اسمش  کامل از دهن خان بیرون نیومده بود که خطر و خروش  با هم گفتن  بره گم شه  ایکبیریه یال قشنگ !  خان گفت یعنی چی ؟  خروش گفت  این خائن  فقط وفقط به فکر منافع شخصیه خودشه و بس ، با اون یالای فرق وسطش  . خان گفت یال چه ربطی داره به صلاحیت خطر گفت د همین دیگه ، نمی فهمی ، کسی که یالشو این شکل می زنه حتما مورد  داره وگرنه اونم مثه بقیه اسبا موهای جلو پیشو نیشو ول می کرد رو چشماش که مگس نره تو چشمش  . اون خودش کوره با این کارش می خواد یه کاری کنه مگس همه اسبا رو کور کنه  . خان گفت بابا  مگه خوش  تیپی جرمه ؟ مثه تو و خروش خوبه که رو یالتون شیپیش چار نعل بلند می ره ؟! خطر گفت کره فئودال  ! وقتی اکثر اسبا رو مهتراشون خوب نمی شورن من بیام سوسول بازی در بیارم که چی بشه ؟ ها ؟ اگه نمی تونم بشورمشون اقلا خودمم حموم نمی کنم ! خروش گفت  تو این وضعیت  بی شوینده ای من شنیدم این مثلث گوربگور شده دمشو با نرم کننده می شورن !

من برگشتم بهشون گفتم  پس اصل اصالت اصل  اسب چی میشه  ؟ خان گفت اون مال زمانیه که این دو تا نریون تشخیص بدن ! اصل اصالت  اسب یعنی خطر و خروش  بگن که کی خوبه وکی بده ! خطر یه آروغی زد که شیهه  خروش وسطش  گم شد، بعد گفت  می تونه ه  ه  ه ... می کنه  ه ه ه  ... !   آخر سرم خطر و خروش به مثلث رأی  منفی دادن . منم که واقعا چیز خوبی ازش ندیده بودم رای ممتنع دادم .خان گفت  من رأی مثبت  می دم  . نظرمم عوض نمی کنم  ولی ببینم کدوم سیلمی سوخته ای نظر شو عوض می کنه ! خطر گفت  یالا خروش ! فوری این توهینشو صورتمجلس کن تا بعد رسیدگی کنیم . آخرشم مثلثو مردود کردن .

خان گفت حالا نوبت دودیه . خطر گفت  اینکه خط خونیش زیر سئواله . خان  گفت مگه مال خودت نیس ؟

خطر بدون اینکه عصبانی بشه گفت اینش بتو مربوط نیس . فوضولو تابستون بردن تو پیست گفت زاویه پیچاش کمه !

 خروش گفت تو این مدت که انتخاب شده  دچار فساد شده  . خان گفت  تو همون نیستی که قبلا کلی تعریفشو می دادی ؟ خروش گفت قبلا قبلا  بوده الان الانه الانم هس که مهمه. خطر گفت  ولش کن خروش این کره فئودال چی می فهمه ! خان گفت اگه ملاک وضع الانه دودیو بقیس  پس چرا هی به پدر جدای من گیر می دین ؟

خطر گفت چون تو یکی عوض بشو نیستی . خلاصه  . دودیم رد شد . ظاهرا خطر و خروش قبلا با هم قرار مداراشون گذاشته بودن .

بعدش نوبت اقماری شد . خطر و خروش نذاشتن کسی حرف بزنه . اقماری دربست مورد تائید شون قرار گرفت  . هر چیم منو خان در مورد دله دزدیو هیز بازی اقماری صحبت کردیم فایده نداشت . آخرشم که دیدن من اصرار می کنم گفتن رأی تو که ارزش نداره چون عضو افتخاری هستی !

 منم که دیدم اینجوریه قهر کردم از زین خونه زدم بیرون . خطر گفت هری !

 تا رسیدم بیرون دیدم به به جمع دوستان جمعه !

 همه گوش چسبوندن به در زین خونه . تا منو دیدن دورم کردن . منم که دلم از این بی ادبیه خطر و خروش خون بود به دودیو مثلث گفتم بدبختا شما دو تا رد شدین. دود ی گفت  منم رد شدم ؟! بهش گفتم  چرا تعجب می کنی ؟  گفت منکه قرار نبود  رد شم ! گفتم ! اون موقعیکه  قرار مدار می ذاشتی فکر نمی کردی بالا سم تو هم هستن کسایی که قرار مدار بذارن ؟  تاریخ مصرف تو مثه این آٌ  . آر . اس  که تا بستونا بهمون میدن تموم شده !

 گفت می رم جلسشونو بهم می زنم  . گفتم بفرما ، هرکی  نره ! دودی سم کوبان رفت تو زین خونه . چن دقیقه بعد در حالیکه  دمشو پوزش با هم تا پاله های رو زمینو جارو می کردن اومد بیرون  . گفتم چی شد ؟ گفت خیلی نانریونن ! گفتم جدی می گی ؟  گفت خوبیت نداره سر بسرم می ذاری. دیدم اینوراس می گه . اصلا  دودی ارزش این حرفا رو نداره .

 به مثلث  گفتم چرا چیزی نمیگی ؟ گفت به چی  گیر دادن ؟ گفتم زیاد معلوم نبود ولی ظاهرا  دعوا سر یالت بود ! گفت چیز مهمی نیس . سو ء تفاهم  شده ، الان درس می شه ، بعد خیلی کلاسیک رفت تو زین خونه . از عمدم سرو گردنشو طوری افراشته گرفته بود که فرق وسطش تو باد کاملا بازی کنه !

تا مثلث  رفت تو زین خونه ، اقماری  گفت حقش بود !

 گفتم مگه  تا همین دیروز نمی گفتی شماسه تا رفیقینو  برا سر بلندیه باشگا ایثار می کنین ؟ گفت واسه سر بلندی باشگاه ایثار کردم دیگه ؟ گفتم چطوری ؟ گفت همینکه مجبور شدم بایه الدنگی مثه مثلثو و یه قاطری مثه دودی رفیق باشم ایثاره دیگه  !

 مثلث چن لحظه دیگه برگشت . دیدم دمشم مثه یالش افراشته شده !  گفتم چی شد ؟  گفت یه سوء تفاهم  بود که رفع شد . گفتم چطوری آخه ؟ گفت بهشون گفتم  واسه اینکه اسبا همه از ته دل بیان تو  گود لازمه که یکی بشکل منم باشه که نگن همش سر کاریه !

اقماری که داشت می رفت یهو برگشت اومد و گفت به افتخار مثلث همه یه شیهه بلند بکشنو باسم پنج بار محکم بکوبن  روزمین  ! بعدم که سرو صدا تموم شد گفت  مثلث جون ! تو که نبودی من بچه ها رو یه محکی زدم  ببینم کی پشت سرت حرف میزنه  دیدم خبری نیس ! مثلث گفت  ارواح شکمبت !

 تو همین اوضاع و احوال در زین خونه باز شد. خان اومد گفت بیا تو . گفتم منکه اخراج شدم . گفت خطر و خروش می گن تا بیشتر گندنزدی  بیارمت داخل . بعدش یه نیش خندی زد  که انگار کلی با کار من حال کرده بود . منم رفتم تو  . خطر و خروش  قیافه فاتحانه ای داشتن . کاری که می خواستن کرده بودن . بقیه  کاندیدا ها همه تائید شدن .اونا دیگه براشون اهمیتی نداشت . جلسه احراز صلاحیت  تموم شد . خان صندوق  هویجو اوورد دم زین  خونه. رأی  گیری شروع شد . خطر و خروشم بالا سر صندوق ایستادن . اسبا  شروع کردن به رأی دادن . رعد و دارو دستش اومدن یه سری کامل رأی  دادن . خطر و خروش بهشون یه چشمکی  زدن .بعد  چمنه و مشکینه و دودی اومدن . دوباره  بعد از اونا رعد و دارودستش اومدن . گفتم اینا که رأی  دادن. خطر گفت تو که عضو افتخاری هستی حق حرف زدن نداری . فضولی نکن ! رعدم یه چش  غره بدی بهم رفتو دوباره همشون رأی دادن . پشت سرشون مثلثو  و هزبر  و حنین  و خورشید و زئوسو سایرینم اومدن. خوب که دقت کردم  دیدم هم یال زئوس فر زده شده هم دمش  برق می زنه.  بوی نر م کننده قشنگ معلوم بود . منکه نفهمیدم  چی شد که اصلا  اسمی از زئوس  برده نشد. بدون کوچکترین بحثی تو غیاب من تائید شده بود!

نوبت حنین که رسید با اون دو سه نفر نو چش اومدن  . همشون همون  عرق گیر طرح گور  خری رو پوشیده بودن . به صندوق که رسیدن خروش گفت  دیگه رأی نداریم ! حنین گفت مگه می خوای خودتو صندوقتو با هم بشکونم ؟  کره پررو ! یا رای می یاری یا خودتو جای رأی میندازم  تو صندوق ! خطر زیر لب یه چیزی به خروش گفت  که بعدش به طرز اسراز آمیزی چنتا رأی پیدا شد . همشونم  یونجه بودو  و کاه یا پاره های طناب . یونجه  که می دونستم مال اقماریه . کاه هم که مال دیانا بود ، می موند پاره طناب که اونم  معلوم شد . از خان که پرسیدم گفت  توکه بیرون بودی  قرار شد این مال زئوس باشه !

 حنین و دارو سته گور خرشم  بعد از اینکه  به دشمناشون رأی دادن فاتحانه یه دور یورتمه افتخار زدنو رفتن !  خطر کرو کر خندید . برا محکم کاریم که شده رعد و دار و دستش یه بار دیگه اومدن رأی دادن !

 موقع رأی شماری  همه جمع شدن . خطر رفت رو گونیا و شروع کرد به صحبت کردن . از لزوم برابری و برادری  اسبا گفتو توضیح داد که مترقی ترین انتخاب رو برگزار کرده ! ظاهرا بقیه هم دم اسب بودن !  بعد گفت حالا برا اینکه اوج دموکراسیو ببیند می خوام بذارم این کره پایتخت  که مارو هم قبول نداره آراء رو  بشماره  !  فهمیدم نانریون قصدش  از اول این بوده که از من سوء استفاده ابزاری بکنه ! حالا مگه می شد زیرش در رفت ؟  اگه می گفتم  نمیشمارم که اونوقت  اون حرفش  به کرسی می نشست  که من  الکلی بهشون گیر می دم . اگرم میشمردم  که در واقع بدون اینکه  بخوام مهر تائید  زده بودم رو کارشون ! دو راهی  عجیبی بود . نه راه پس داشتم ، نه پیش .  داشتم با خود کلنجارمی رفتم که صدای پچ پچ  اسبا شروع شد . با خودم گفتم منکه می خوام فردا یه تا پاله بزرگ بندازم وسط صندوقشون بذار امروز دل همه رو خوش کنم !

رفتم شروع کردم به شمردن . دیدم حداقل سه برابر تعداد اسبای باشگا رأی هست ! اگه اینو نمی گفتم   که دق  می کردم. با صدای بلند فریاد کشیدم  ایها الاسبا !

 چه نشستین  که تعداد آراء سه برابر تعداد شماس  . دلم خنک شد . گفتم الانه که همه بیفتن به جون خطر  و خروش ، اما خطر یه شیهه کشدار کشید و گفت  به افتخار این پیروزی  بزرگ  و این شرکت همه جانبه و مضاعف اعضاء باشگاه در انتخابات ، همه یه شیهه  کشدار بکشونه پنج بار سم بکوبن ! اسبای  قاطرم  اینکار و کردنو کلی از ین پیروزی  خر کیف شدن ! حداقل  دیگه عذاب وجدان نداشتم ! منکه وظیفمو انجام داده بودم .

نتیجه رأی  گیریم  معلوم بود . اقماری ، زئوس  و دیانا انتخاب شدن ! حالا همه اسبا باید فردا به این سه تا ببازن . رعد بین گروهش یونجه پخش کرد . دیانا و زئوسو  اقماری هر کدوم جدا گونه از حضور  اسبا که این بار چند برابر همیشه بوده تشکر کردن . مثلث  یه بیانیه  صادر کرد که در انتخابات تقلب شده و جزئیات کارو هم بعدا  با دلیلو  مدرک افشا  میکنه . حنین و دارود دستش  مثه اسب عصا ریه زبون بریده شده بودن . مشکینه  و خورشید  و چمنه بقیه مادیونا  راجع به تبلور عفت مادیون که در وجود دیانا  متجلی شده بود شب نامه صادر کردن ! خان و خروش  صحت انتخابات رو تائید کردن و گذاشتن به حساب سیاست  خودشون . خطرم یه خنده  کیشمیشی رو لبش بود که از بین نمی رفت . منم که هر چی زور زدم یک قطره اشک از هیچ کدوم از چشام بیرون نیومد

خاطرات اسبی

شب نوزدهم

 

امروز چه روز قشنگی بود . مثلث بازم یالشو افشون کرده بود و قسمت رو پیشو نیشو فرق وسط زده بود .  نوچه هاش همون موس موسای همیشگیشونو  دو رو بر انبار علوفه می کردن .

 اقماری مثه همیشه یه احوالی از همه مادیونا پرسید و تو همون احوال پرسیاش و قول و قرار گذاشتناش  از هر کدوم یه مقدارم جو کف رفت ! 

دودیم که پیشرفت کرده بود و می خواست ادای خطرو در بیاره یه گونی  جو که بعد معلوم شده اهدایی زئوس بوده ، واونم از دیانا گرفته ! گذاشته بود زیر پاشو همون حرفای تکرار یشو شیهه می کشید . از لزوم سواری بدون زین و اینکه اسبای گرون قیمت کورس هم باید نوبتی به جای شاهین به گاری بسته بشن حرف می زد .زئوس تو این موقعیت بی سرو صدا کارخودشو  می کرد . اون آروم آروم  در هر باکسی یه گونی جو برد . حتی  به خطر و دودیو  مثلث و اقماریم داد!

 منبع این جو هام معلوم بود ، دیانا ! اونم که نمی خواد بگم از کجا می آورد !

خطرم که دیگه بزور می شد از بالای تل گونیا ی جو قیافشو دید کلی شیهه های آتشین کشید . یه بار از خوبیای مثلث  می گفت یه بار از بدیاش !

از اقماری کلی تعریف می کرد و دربارش توضیح می داد بعد آخرش یه تاپاله بزرگ  مینداخت روش . از اخلاص دودی صحبت می کرد، بعد یه چیزایی می گفت  که انگار خودش دودیو از تیمارستان اوورده مرخصی تو باشگاه . خلاصه جوری حرف می زد که همه بدونن  اون اگه بخواد هر کیو می تونه ببره به عرش یا برعکس . کلی صبر کردم  ببینم در مورد زئوسو ودیاناچی می گه دیدم انگار خبری نیست ، اما یه چیزایی راجع  به اونایی که کیسه جو به همه دادن گفت . اسمی از دیانا و زئوس  نبرد ولی می گفت اسبا باید قدر اسبای خوبو بدونن .اسب خوب اونه که به فکر همنوعاش باشه . ازغذای  شب خودش بزنه و به بقیه اسبا کمک کنه ! کسی نبود بهش بگه اسب حسابی مگه سهمیه علوفه و علیق زئوس چقدره که اینهمه به دیگرون کمک کنه ؟  با دقت بیشتری که نیگا کردم جای گاز دیانا رو رو گونیای ردیف اول زیر پای خطر دیدم . آخه دندون نیش چپ دیانا شکسته  و تو این باشگاه فقط اونه که اینطوریه .بی وجدان کاری کرده که همه بفهمن جو نمای یونجه فروش یعنی چی !

دارو دسته حنین ساز خودشونو می زدن . همشون یه سری عرق گیر طرح گور خری پوشیده بودنو می گفتنن این لباس محلیه ماس . طرح پدر جدمونه که تو صحراهای آفریقا زندگی می کرده . می گفتن تنها راه نجات باشگا یکدلی و یکرنگی گور خریه . یه کره مشکی کوچولو برگشت یه حنین گفت  عمو یک رنگ که رنگ منه ! این جل توئه که دورنگه ! راه راه که یه رنگ نمیشه !

بیچاره کره سیاهه تا خواست بفهمه روزگار چه آموزگار خوبیه آنچنان لگدی خورد که روزگارو آموزگارو کلا فراموش کرد . البته براش بدم  نبود دیگه فکر نکنم تا آخر عمر تو حرف بزرگترش بپره !

 رعد و سوار نظام بی سوارشم سیرک  خودشونو داشتن . از سمت راست باشگا رژه می رفتن  تا چپ ، بعد به چپ چپ ودور رو می کردن  دوباره همینطور یه مربع درس می کرن دور باشگا هی بر می گشتنو هی دور می زدن . یه سری عرق گیرم  بصورت یونیفورم پوشیده بودن که طرح گونی داشت . خوب که دقت کردم جای دندون دیانا گوشه سمت چپ قسمت آویزون  از سمت راست زیر زین همشونو دیدم !

چه اتحادی ! رعد وسط فرمونای سواره نظام بی سوارش هی شیهه می کشید و خط و نشون هم می کشید .

-         عدالت ، عدالت ...

بقیه هم جوابش  می دادن :

-         عدالت ، عدالت ...

رعد  می گفت : 

- سم به سراسبی که یونجه دیگری خورد...

بقیه هم تکرار می کردن :

-سم به سراسبی که یونجه دیگری خورد ...

رعد ادامه داد

-         جفتک  با نعل تیز                   

-          بر سر هر اسب هیز

بقیه هم جواب می دادن:

-جفتک با نعل تیز                      

-بر سر هر اسب هیز

  یهو این وسط صدای آشنا ی نا کوکی وسط این شعارا شنیده شد . خوب که وقت کردم دیدم اقماری درحالیکه داره از باکس چمنه می یاد بیرون بلند تر از همه داد می زنه :

جفتک با نعل تیز                      

 بر سر هر اسب هیز

رعد شیهه ای کشید :

دزدای انبار کاه                      

 کشته بشن توی راه

یه خریم نبود بگه کاه به چه درد می خوره ، بزار بدزدن ! تازه حالا چرا باید توی راه کشته شن ؟ واسه قافیشه یا تو راه یه خبریه ؟

خلاصه کارنوال رعد و دارو دستشم بد جوری سرو صدار راه انداخته بودن .

یهو وسط این هیر و بیر هزبر پیداش شد . یه کم اینورو نیگا کرد ، یه کم اونورو بعد یه شیهه ای کشید که همه ساکت شدن . بعد یه پاکت آبمیوه که معلوم نبود مال بچه کدوم مالک بی تربیتی بود و رو زمین افتاده بود انداخت زیر پاشو با سم محکم کوفت روش .

یک صدای تاپی داد موقع ترکیدن که دیگه جیک از کسی در نیومد . بعد که دید همه شوکه شدن گفت :

- اسب کحیلان سره                            

-  از همه بالاتره !

همراهای رعد که عادت کرده بودن هی فقط شعارای رعدو تکرار کنن همه با هم گفتن :

-اسب کحیلان سره                            

 -از همه بالاتره !

صدای خروشم از وسط اونا شناختم .

یهو رعد انگار که بیدار شده باشه داد زد :

کره خرا بمیرین                            

کره خرا بمیرین

اونا م داد زدن :

کره خرا بمیرین                            

کره خرا بمیرین !

هزبر دید اوضاع خر در قاطره داد زد :

                                      باکسامال کحیلان                                   باشگاه مال کحیلان

نوچه های رعدم دوباره این شعار و تکرار کردن . یهو دو دیو اقماریو مثلثم به ترتیب اومدن بر خلاف همه شعارای قبلیشون تو این مدت شروع کردن به دم گرفتن بابقیه که :

                                      باکسامال کحیلان                                  باشگاه مال کحیلان

حنین که دید اوضاع داره کاملا خراب می شه و الانه که جو کاملا کحیلانی بشه شروع کرد به عرعر کردن ! آنچنان عر زد که تموم اسبایی که تا چن لحظه پیش داشتن نعره می زدن خفه خون گرفتن !

وقتی همه ساکت شدن گفت شما ها چی فکر کردین ؟ اگه به عر عر کرد نه که عرعر گور خری معروفه ! یه بار دیگه زر زر کردین جوری عر عر می کنم که پرده گوش همتون پاره شه ! کحیلانا یه نگاهی به هم کردنو یه نگاهی به حنین ،دیدن بهتره سر بسر این یکی نزارن ! دوباره جو به حالت عادی قبل برگشتو هر کی شروع کرد به تبلیغ جنس خودش .

وسط مادیونام مشکینه گردو خاک می کرد . می گفت درودبر هر چی مادیونه . مادیونا سرور نریونان . اصلا اگه مادیونا نباشن می خوام بدونم نریونا از تو کجا می یان بیرون ! باید حقوق مادیونا رعایت بشه . ازاین به بعد هر کره غیر  قانونی باید به  اسم نریونی بشه که مادر اون کره می گه !

چرا  اگه نریونی پاش بشکنه بهش دو بار جو می دن اما اگه مادیون همون پاش بشکنه بهش فقط دو برابر کاه می دن ؟!

اقماری که داشت طبق معمول از نزدیک اونا رد میشد گفت جیگر عشقی رنگ  ! تو که نمی خوای کاندیدابشی چرا گیر الکی می دی ؟

 مشکینه گفت من نمی خوام کاندیدا بشم اما خواهرم دیانا که هست . من که برا خودم  این حرفا رو نمی زنم . این حق جنسیت ماست .

اقماریم خنده  دندون نمایی کرد و گفت جیگر همه همجنسا تو ..!

 مشکینه  تا اومد بیفته دنبال اقماری ، اقماری استارت زد  و در رفت .

 وسط این شلوغ  پلو غیا  خطر از گونیا پائین  نیومده بود و همونجور به حرفاش ادامه می داد . بی وجدان  اصلا عین خیالش نبود که هیشکی به حرفاش  گوش نمیکنه و سگ صاحباشو نمی شناسه.  لامصب  ناقلا انگار قبلش رفته بود پیش مهتر قبیله من !

 شاهینو نسیمم یه بار می رفتن  دنبال رعد یه بار پای گونیای خطر ! یه بار با هزبر دم می گرفتن یه بار باحنین عر می زدن . چمنه و خورشیدم که بعد  از رفتن اقماری دمب مشکینه رو گرفته بودن قطار بازی می کردن ! همگی با هم می خوندن  :

-         هو هو چی چی   

-         هو هو چی چی            

-          حق مادیونا پس چی ؟!

 

 

آره آخور جونم !

 

 امروز روز قشنگی بود . اونقدر قشنگ که هیچکدوم ازون زشتیای باشگاه به چششم نیومد  .

چیزی که برا من مهمه دیدن  مدیر ارشد ورزشای اسبیه .می دونم که اون می تونه مشکل مارو حل کنه .

خاطرات اسبی

شب هیجدم

 

 وقتی بهوش اومدم دیدم چنتا پوزه دراز  بصورت دایره وار بالای سرم هستن . از وسط اونا آسمون معلوم بود . یه  گردیه آبی بین سیاهی سایه  وار پوزه  اسبای همسایه سو سو  میکرد .

 یهو دایره از هم پاشیدو هر کی رفت یه طرفی . بعد یه سری اومد بالای سرم که باور نکردنی بود .

 دامپزشک جدیده !

اوه! دیگه ازین بهتر نمیشد ! باید ازش کمک می گرفتم ، ولی وقت زیادی نداشتم و از طرفی به ارتباط  بر قرار کردن با اون مسلط نبودم . این خان لعنتی  اگه می خواست می تونست راحت اینکارو بکنه  نمیدونستم چیکار کنم . هر چی  نیرو داشتم جمع کردمو از ته دل شیهه کشیدموخانو صدا کردم :

خان  ن ن .....

یه باریکه خون از گوش چپم  اومد بیرون . دامپزشکه  تا رنگ قرمز دید گفت خون ! خان که اینو شنید اومد بیرون . خوشحال شدم . فهمیدم  مشکل کار ما این بود که برا هدفمون تا حالا کسی خون نداده بوده . خان اومد به دامپزشکه  گفت خیلی خطرناکه ؟ دامپزشکه بهش گفت نه بابا این یه جوش زیر گوشش بوده اگرم نمیافتاد چن روز دیگه می ترکید همینطوری می شد . خان اومد برگرده که با صدایی شبیه اسبایی که بابا بزرگم  می گفت تو لحظه تیر خوردن فیلمای وسترن اینجوری شیهه می کشیدن بهش گفتم خان .. نرو .. به خاطر اسبا و سرنوشتشون منو تنها نذار . بگو من چه جوری می تونم با دامپزشک صحبت کنم ؟ خان برگشت  . معلوم  بود خیلی زورش گرفته  . با عصبانیت دندونا شو نشونم داد و گفت . حرفای مارو شنیدی ؟ گفتم آره . گفت حرفای دامپزشکم شنیدی ؟ گفتم آره . گفت قاطر ابله !

آخه کی گفته که یکی دیگه باید بین تو و دامپزشک نقش مترجمو بازی کنه ؟ اصل کار دامپزشک همینه  . اگه دام نتونه باهاش درد دل کنه  که اونم  نمی تونه درمونش کنه . هر دامی خودش باید درد شو مستقیم به دامپزشک بگه . وقتی قرار شد یکی دیگه بگه که عمق درد  منتقل نمیشه ! دامپزشکه می فهمه که یارو دامه دردش جدی نیس و گرنه  خودش داد می زد !

 تازه مگه خودت با اون گوشای خریت تا حالا هزار بار این شعر و از زبون دامپزشک نشیدی ؟

 در دتو بگو عزیزم                     

دارو تو گلوت بریزم !

 فکر کردی این شعر و براعمش خونده ؟! برا ما داما گفته دیگه .

 گفتم یعنی می گی من الان باهاش صحبت کنم حرفمو می فهمه ؟ گفت اگه بدونی تا حالام همه حرفامونو شنیده و فهمیده که تو فکر می کنی اون نمی فهمه چقدر خجالتزده می شی !؟

 نگفتی کی توکله پوکت فرو کرده که دامپزشک نیاز به مترجم داره ؟

سرم دوبار گیج رفت . قبل از اینکه زمین بخورم هم به اندازه کافی گیج بودم . بوی پهن خطر و تو دماغم حس کردم . دیگه این حرفابرام اهمیت نداشت . اونقدر از این کشف ذوق زده بودم  که برام مهم نبود چی بروزم اومده . گذشته گذشته بود .اونیکه مهم بود این بود که من می تونستم با دامپزشک صحبت کنم .

یه شیهه شکر کشیدم . دامپزشکه صورتشو بهم نزدیکتر کرد . لبخند قشنگی رو لبش بود . بهش گفتم تو  همیشه حرفای منو می شنیدی؟  گفت آره عزیزم ! گفتم پس چرا تحویلم نمی گرفتی ؟ گفت تو که با من صحبت نمی کردی !

دیدم راس می گه . گفتم . خوب شاید من حالم بد می شد اونوقت چی ؟ گفت اگه لزومی داشت حتما دخالت می کردم ، اما راجع به  این موضوع نه . گفتم چرا ؟ گفت کسیکه فرق دوست و دشمنو  تشخیص نمیده  چطور می تونه قابل اطمینان باشه؟  شاید فردا بخواد دوستارو جای دشمن بگیره !

 گفتم خوب، کمکم می کردی . گفت  هر کی باید راه خودشونو بره . اول باید باید هر کی راه خودشو پیدا بکنه بعد انتظار هل دادن از دیگرون داشته باشه . گفتم  اجازه میدی همه چیز و بهت بگم ؟ گفت بگو عزیزم ! هرچه می خواهد شکمبه تنگت بگو !

شروع کردم  . با آب و تاب همه کشفیاتم  در مورد باشگاهوبهش گفتم . از ینکه هیشکی سر جای خودش نیست . از اینکه همه دارن سر هیچ با هم دعوا می کنن . از ینکه کل باشگاه بخاطر این حماقت داره از هم می پاشه . از ینکه هی تیکه تیکه تیکه داره از مساحت باشگاه کم می شده . از اینکه بعد از پاشیدن باشگاه میشه حدس زد چی می شه .  او نیکه زمین باشگاهو داره ذره دره می بره از ین هندونه هایی که کاشته معلومه که روحیه جالیزی داره، بعدشم قابل پیش بینه . اگه نکشن  نخورنمون یا جامون تو عصاریه و آسیا یا بار صیفی باید ببریم و تا پاله  برا تاپاله سورون که یه وقت پشه نیششون نزنه !

دیدم یه لخندی زد که معنی واقعی شادی می داد . خیلی خوشش اومده بود . حال کرده بود. گفت خوب بعد ؟ گفتم باید یه کار ی کرد گفت نکته همینه ، چیکار ؟  گفتم تو شبای آخور و خلوت باکس با خودم خیلی فکر کردم یه راهی هس . گفت چی ؟  گفتم می گن  تو مسابقه اصلی، مدیر ارشد ورزشای اسبی هم میاد تماشا . میگن اون آدم خوبیه ، اگه بتونم بهش برسم یا تو جهشو جلب کنم و یه نفرم حرفا مو براش ترجمه کنه شاید بتونه کمکی بکنه . گفت تنها راه جلب توجه اون اینه که تو مسابقه اول بشی . گفتم این که زیاد سخت نیس . گفت تو نگاه اول شاید اما اگه دقیقر نگاه کنی خیلی هم سخته، چون برنده مسابقه روز قبلش با اون انتخاب کشکی معلوم میشه واگه تو بخوای سنت اسبیو بشکنی فرا صبحش باسم همشون طرفی .گفتم مهم نیس . دیگه هیچی بجز سرنوشت باشگا برام مهم نیس من باید حرفمو به مدیریت ارشد بگم . گفت سوارت کیه ؟  گفتم اون پسره لاغره کوچکیه  که بهش میگن دلفین .گفت اون که فایده  نداره  ،اگه کار به اونجا برسه که مدیر ارشد بخواد بهتون توجه کنه ، دلفین همه چیزو خراب میکنه . اون واقعا سوار کار خوبیه اما اصل کارش موج سواریه . تا بفهمه  موجی بلند میشه تا نخوابونش ازش پیاده نمیشه ! او نو بیخال شو .

همینطور که سرو پا ها مو معاینه می کرد گفت تو اگه از عاقبت کار و سم مال شدن نترسی و بتونی تو مسابقه اول شی براحتی می تونی توجه مدیر ارشدو جلب کنی . بعد میارنت که اون جایزه تو و سوارو بده اونوقت  من میامو حرفاتو براش ترجمه می کنم .

 گفتم تا حالا اسبی اینکارو قبلنم کرده ؟  گفت تو دوره خدمت من که نه . گفتم  خودت مستقیم نمی تونی همین  حرفارو  به مدیر ارشد بزنی ؟ گفت به دو دلیل نه. گفتم چیا ؟

گفت اولا من خودمم ایمانمو به اینکه بشه تغییری ایجاد کرد از دست داده بودم . هنوزم مطمئن  نیستم تو اونقدربه کارت ایمان داشته باشی که خطر مرگو قبول کنیو اول شی . اما اگه یه اسب بتونه واسه عقیدش جونشو معامله کنه پس منم جون می گیرم بیام تو گود .

ثانیا من بالاخره  یه کارمندم. وجزو همین مجموعه مدیریتی  . تو این مجموعه هیشکی به حرف زیر مجموعه اهمیت نمیده . من هر چی بیام داد و بیداد بکنم  که مشکل این باشگاه چیه ،چون تو صدای مهترا و مالکا و مدیریت باشگاه صدام گم می شه نه تنها کسی حرفمو تحویل نمیگیره بلکه ممکنه خودمم به اخلال در نظم متهم بشم .

 گفتم پس اینجوری که می گی ترجمه توام زیاد فایده نداره. گفت اینجا یه فرقی هس . گفتم چی ؟ گفت اینکه  صدای من به تنهایی ارزش نداره . اما وقتی شیهه  اسبا در بیاد اونوقت همه آدمام گوش تیز می کنن که علت چیه . تو این وقتا بازار کارشناسا داغ می شه  و چون کارشناسی همه مثه بقیه کاراشونه یه نظر فنی دقیق ارزش خودشو نشون میده . مدیر ارشدم که آدم فهمیده ایه قدراینجور نظر یا تو می دونه . خلاصه همه چیز جورشده که بشه آخرین تیر این تر کشو به هدف انداخت .  من خیلی امیدوارم که بتونم نتیجه بگیریم .  دیدم انگار خوب خوب شدم . بلند شدمو ایستادم .یه لحظه شک کردم . گفتم  جون من راس بگواین حرفات برا این نبود که منو هیپنتوتیزم کنی حالم بهتر شه ؟ گفت نه عزیزم . حرف حرف حق بود حرف حقم  حال اسبو  خوب می کنه . باپوزخند بهش گفتم حال آدمو چی ؟ گفت اگه اندازه اسب شعور داشته باشه آره ! بعد دو تایی خندیدیم . بعدشم قول نریون مردونه بهم دادیم که اینکارو باهم تموم کنیم. برگشتم باکسو کلی نقشه کشیدم . آخور جون  می خوام بخوابم . تو این  مدت که اومدم باشگاه اینقدر راحت نبودم . می دونم خواب خوبی می کنم . دلم می خواد رو پوشالای کف باکس غلت بزنم . شب خوش .