خاطرات اسبی

شب بیست و یکم

 

خب  خب   خب ....  آخور خوب سلام !

هر قصه ای یه شروع داره یه پایان ، اما بعضی قصه ها نه معلومه  که کی شروع شدن ،نه معلومه که کی تموم می شن !

صبح همه اسبا راه افتادن  به سمت پیست  . دیانا و اقماری و زئوس با دمشون گردو میشکستن . شاهین و نسیم و خطر مونده  بودن تو باشگاه . خطر که نمیتونست بدوئه.   شاهین و نسیمم که مال این حرفا نبودن  . خطر داشت شروع میکرد به گوششون  خوندن که بعد از برگشتن اسبا ازمیدون وضع همه خوب میشه  که ما اومدیم  بیرون . تو راه اکثرا  خمیازه  می کشیدن  . ته خط واسه همشون معلوم بود . سه تا نخاله جدید باید می رسیدن  به آخر . هیچکس جرأت قانون شکنی  نداشت  . اگه کسی می خواست از اون سه تا منتخب جلو بزنه یه قانون انکار ناپذیر اسبی می گفت  که باید از هر  اسب بالغ باشگا سه تا جفتک بخوره !

 فقط اسبایی که مزه جفتک خورد نو چشیدن  می دونن  سه ضربه ضربدر بیست یعنی چی ؟! بقول بابا بزرگم  اونی که این قانونو نوشته یا نمیدونسته جفتک چیه یا سواد نداشته !

 تو راه  دیانا اومد کنارم. مخصوصا یه کم ادرار کرد . بعد یه چشمکی زد و گفت من قصد ندارم بیشتر از سوم بشم  . تو پشت سرخودم بیا نذار کسی قاطر بره تو جلدش بخواد به ما ها نزدیک شه ! بعد مسابقه با هم می ریم سواری !

بیچاره دیانا  !

 فکر می کرد  من از قانون اسبی تبعیت می کنم . نمی دونست می خوام همشو نو تو گرد سمام جا بزارم .

 شاید بیچاره خودم که باید با غریزه اصلی می جنگیدم !

اولین چیزی که با نزدیک شدن به میدون  به چشمم اومد رنگ دپار بود . یه رنگ سبز شبرنگی بهش زه بودن که از دور جیغ می زد انگار نقاش می خواست بگه  من تازه اینو به افتخاریه نفر رنگ کردم . بالاخره هر کی  باید یه جوری  خودشو به مدیر ارشد ورزشهای اسبی میشناسوند . تو دپار که قرار گرفتیم  از لای نرده ها مدیر ارشدو دیدم . با اینکه جایگاه  خیلی به دپار نزدیک نبود بین همه می درخشید . یه لباس خوشگل ورزشیه لیمویی رنگ پوشیده بود ، یه لبخند قشنگم  رو لبش بود . صورتش خیلی سفید بود یه ریش خوش حالتو کوتاه جوگندمیم  داشت . یه کلاه ورزشیه لیمویی هم سرش بود . همه چیز واقعاٌ برازندش بود .

 دپار برام تنگ شده بود . دلم می خواست زودتر بازشه تا تموم  مسیرو پرواز کنم ، اما این دپار لعنتی نمیذاشت  . هر چی از دور دل می بره از نزدیک زهره اسبو میترکونه ! مخصوصا اینکه از اون تو خوب معلوم بود که رو همون کند کار یا و زنگ زده گی  با یک آستر رنگ جیغی زدن .

 چش همه اسبا به دس کلانتر میدون بود . خودش شخصا  می خواس شلیک کنه . نفس توسینه حبس شده بود . اسبا بی تاب بودن و مالکا بی قراری می کردنو و مهترا استرس عجیبی گرفته بودن . همه منتظر یه صدا بودن .حتی قفل دپارم منتظر شلیک بود .

وبالخره لحظه موعود رسید .

 با صدای شلیک  در  باز شد . اسبا استارت زدن . همه شروع کردن به دویدن . تو همون  پیچ اول سه تانخاله جدید جلو افتادن . دودیو مثلث  اگه دونده های خوبی نبودن اما لااقل می تونستن  از اقماری جلو بیفتن ، حالا چرا اینکارو نمی کردن این مسئله چندان  پیچیده ای نبود . قاعده بازی اینو می گفت . اون دو تام  با همین  روش چن ماه تو رأس بودن . اگه قانون زشت  موجودو میشکستن دیگه هیچ وقت بخت استفاده از مزایای  زشت این قانونو نداشتن ! اینجوری دست کم امید داشتن دوباره بعدا با این کلاه  و اون کلاه کردونو  شامورتی بازی بیان بالا .  حنینم  با فاصله از سه نخاله  می دوید  . با اینکه اون تا حالا انتخاب نشده بود اما امید داشت یه روزی با توسل به همون روشا انتخاب شه . بقیه هم همینطور بودن . اصلا همه به تنها چیزی که فکر نمی کردن دویدن بود ! اگه اون همه انرژی  که واسه تقلب و دسیسه و توطئه می ذاشتن تو میدون به کار می بستن با این همه اسب ذاتا دونده ای که تو باشگا هس می تو نستن تموم رکورد ای دنیا رو بشکنن !

پیچ دوم که رسیدم فاصله سه نخاله با من پنج  متر بود و بقیه اسبام به فاصله ده متری من پشت سرمون لکو لک می کردن . زئوس رفت کنار دیانا . شروع کردن پچ پچ  کردن . یه چیزای در مورد همکاری  بعدیو جمع کردن و انبار کردن جو و یونجه  می گفتن . یه چیزاییم شنیدم که روم نمیشه بگم !

اقماری کلی  از نزدیکی اون دو تا ناراحت شد. اومد خودشو چسبوند بهشون، اما سوار کارش کشیدش اونور. بیچاره  سوار کارام  فکر می کردن دارن چابک سواری می کنن ! هی شلاق می زدنو و نعره میکشیدن اما نمی دونستن  اسبا قبلا تصمیم گرفتن  که کی بدوئه  و کی ندوئه !

پیچ سوم باعث شد فاصلمون باز با بقیه بیشتر شه . یه فرمول جدیدم  سر پیچ  سوم کشف کردم .

 فاصله خود خواسته از فاصله  معمولی بیشتر است !

 پیچ  چا رموکه رد کردیم  نعلام به خارش افتاد . حالا وقتش بود که عصیان کنم . باید حرمت این مقررات  ابلهانه رو میشکستم . یهو طوری وسط کورس استارت زدم  که سوار کارم نزدیک بود پرت بشه پائین !  یه نیگاه مسخره کرد به شلاقش  . فکر کرد شلاقه  خار در اوورده ! مثه این هواپیماهای جت که هر روز از سر باشگا ردمیشن از اقماریو زئوسو دیانا جلو زدم . چشماشون چار تا شده بود . زبون زئوس  از لای دندوناش اومد بیرون قیافش عین منگلا شده بود . دیانام یه جیغ عجیبی کشید که هزار معنی داشت ، ولی هر چقدر سعی کردم نتونستم معنی فحش اقماریو بفهم ! هیچکدومشون  واسم اهمیت نداشتن . اونا اصلا هیچی نبودن که اهمیت داشته باشن . هر کی طوری خودشو به وضعیت موجود فروخته بود که فقط حکم یه چرخ دنده داشت . چرخ دنده ای که محکم و سالم کار می کرد تا یه سیستم هرز بچرخه!

گردو خاک سبقتم رفت تو چشم سه نخاله جدید  . منگ تر از قبل شدن . وقتی به خط پایان رسیدم یهو همه به آسمون پریدن  . ظاهرا  کل رکوردای  منطقه  تا اون لحظه رو شکونده بودم . سوار کارم یه دور افتخار زد . وسطاش  همش به شلاقش نیگا می کرد . هنوزم فکر می کرد یه خاری چیزی تو شلاقش بوده !

 بعد برگشتیم  جلو جایگاه . مدیر ارشد سرپا ایستاد بود و لبخند می زد . این همه  دویده بودم قلبم به تپش  نیفتاده بود ، حالا که جلو مدیر ارشد ایستاد بودم تاپ و تاپ  می زد . رسم این بود که مدیر ارشد میومد جایزه  سوار کار و اسب اولو می داد . مال نفرات  دوم وسوم رو هم  مدیر باشگا میداد . ظاهرا بعد ازمن حنین که فکر کرده بود انتخابات عوض شده  گاز شو گرفته بود و دوم شده بود. بعدشم مشکینه  که هیچوقت  نتونسته  بود حسادت مادیونا نشو بکشه از دیانا سبقت گرفته بود !

 بعد از دادن  جوایز نفرات سوم و دوم  مدیر ارشد  اومد جایزه سوار کار مو داد . اون  کلی حال  کرد و در حالیکه با شلاقش بازی می کرد رفت . بعد مدیر ارشد اومد  یه روبان به کلگی  من آویزون کرد . نمیدونین  چه حسو حالی پیدا کردم . حس کردم همون رخشم  که بابا بزرگم می گفت  و تموم خاطرات جنگا ی رستم برام زنده شد . شایدم رخش پدرم جدم بود که این  خاطرات ازون بهم ارث رسیده !

 اونقدر کیفور بودم که رسالتم یادم رفت ! می دونستم یه  کاری قرار بود انجام  بدم اما اصلا یادم نمی اومد چی بود ! زمان داشت بسرعت می گذشت  . مدیر ارشد می خواس بره که فرشته نجات اومد .

 دامپزشک جدیده هر جوری بود از بین حراستیا  که نمیذاشتن کسی نزدیک شه خودشو رسوند بهمو گفت مگه یادت رفته قرار بود چیکار کنی ؟

یهو از خواب پریدم . یاد بلاهایی که قرار بود فردا سرم بیاد افتادم . بیست ضربدرسه جفتک  در انتظارم بود . تازه اگه هر جفتکو  دو تا پا حساب کنم  میشه بیست ضربدر سه ضربدر  دو لگد ! تازه داشتم  موقعیتو بهتر درک می کردم  . اوضاع اصلا جالب نبود . با این کاری که حنین و مشکینه کردن  احتمالا گناه قانون شکنیه  اونارو هم  به پای  من میذاشتن . پس با این حساب  همه محاسبات بالا باید ضربدر سه  می شد!

دامپزشکه گفت د زود باش دیگه ! مدیر ارشدم کاملا منتظر بود ببینه من چی می گم . یه نفس عمیق کشیدمو شروع کردم . همه چیزایی رو که تو این مدت فهمیده بودم بهش گفتم . اینکه مسابقه  الکیه و انتخاب اصلی قبلش انجام میشه. اینکه سواری سوار کارا سر کاریه و کار اصلی رو همون اسبا انجام میدنو هر چی  اونا بخوان همون میشه  و اینکه مهتر و مالکام  عین اسباشون غش دارنو  و روحشون غشو می خواد ! اینکه مدیر باشگاهم تو این بلبشو تیکه تیکه زمین باشگاهو  میزنه سرزمین کشت  هندونه و هپلی هیپوش می کنه  . اینکه اگه اوضاع اینجوری پیش بره دیگه از باشگاه سواری چیزی نمیمونه  و اسبای درجه یک کورسی رو باید بیندن به گاری. اینکه اگه مدیرای  بقیه باشگاه هام  بفهمن  که میشه تو این بلبشو  کار یا زمین باشگا رو بالا کشید و آخرشم به بهونه بی فایده بودن سوار کاری کلا باشگا رو تعطیل کرد ، همه میرن تو این خطو آخرشم از ورزش سواری  فقط خاطره رخش باقی می مونه ! ...

 خلاصه ، هی گفتمو گفتمو  گفتم . اونم خوب گوش می کرد . منتظر شدم دامپزشکه ترجمه کنه که با تعجب دیدم خود مدیر ارشد شروع کرد به صحبت کردن .

ظاهرا اون از دامپزشکه زبون مارو بهتر می دونست ! 

گفت اسب قشنگم ! من از تو یه سئوال دارم . گفتم در خدمتم قربان  . گفت تو جای من باش . حالا می خوای واسه اسبای  اون باشگاه یه رئیس تعیین کنی که بتونه اسبا رو سر به راه کند و موج این اصلاح بیاد بالا مهتراو مالکا و مدیر باشگاه رو هم به راه بیاره .خوب فکر کن بعد بگو کیو واسه اینکار می ذاری ؟

 با خوشحالی  شروع کردم به فکر کردن یکی یکی  همه رو تو اون لباس دیدم . مثلثو  دودیو اقماری که امتحان خودشونو پس داده بودن  . ریاست اونا رو که همه دیده بودن. تاپاله فروشیم زیاد شون بود . زئوسو و دیانا هم که دست پرورده  همینا بودن . کسانیکه بتونن  با اقماری  ائتلاف کنن که زیراب اون  دو نخاله دیگه رو بزنن که از اونام غیر قابل اطمینان تر بودن . رعد و دارو و دستشم  که هرکی  تو جایگاه قرار بگیره جلوش رژه میرن . فکر کنم معنی شعارائی رو هم که میدن  نمیفهمن  . مشکینه  و خورشیدم  دغدغه اصلیشون حسادت به دیاناس . اونام مشکلشون  بیشتر اینه که چرا  نمیتونن مثه دیانا  رو همه نریونا تأثیر بذارن . حنینم  که تو باغ نیس . کسی که فکر می کنه  علت همه مشکلا اینه که شان و شئون  گورخری  رعایت نمیشه  چطوری می تونه یه کاری واسه باشگاه بکنه ؟!

خطرم  که اسمش  گویای وجودشه  . حالا که چلاقه و کاری دسش نیس اینجوریه  " وای به حال اینکه رسما در راس قرار بگیره ! خروشم  که خیلی خیلی پیشرفت بکنه  میشه خطر  . خان هم از اونا بدتر . مرده شور اون لبخندای فیلسوفانه وکپل به رومون کردنا ی عارفا نشو ببرن !

راستی خودم چی ؟  خودمم جزو همین باشگام . هم می فهمم دور و برم  چه خبره ، هم هیچ سوء سابقه ای ندارم .  خط خونیمم  که مشخصه . قدرت بدنی و دویدنمم که سر آمده . ا  ، چه جالب !

  همه خصوصیات مدیریت با حالو دارم . یه لحظه عمیقتر فکر کردم . اگر من رئیس بشم چی ؟  من می خوام به کیا ریاست کنم ؟ به همینا دیگه ؟

به کسائیکه افسارشون  دست خطره  ، شلاقشون  دست رعد ، شعور شون پیش  حنین  و شعار شون نقو نوقو و هن وهن !  اینا که طاقت یه روز  محبوبیت منو نداشتن  چه جوری می تونستن  مدیریتمو تحمل کنن؟   سر دو روز  یه کار اساسی میدن دستم !

گفتم آقا ! من نتوستم  کسیو پیدا کنم . گفت منم همینطور!

 اسب قشنگم ! مشکل اصلی همینه . این میکروبی که افتاده تو فکر اسبا از مشمشه  براشون خطر ناکتره و نمیفهمن . مریضی عجیبه  ! همه گیرم شده.

 میدونی !

 هرچند وقت یه بار اسبایی مثه تو پیدا میشن که کارشون از همه نظر درسته . تو اولین  اسبی نیستی که به اینجا رسیدی . هر چن وقت یه بار کسایی مثه تو میان باهام صحبت می کنن ، بعد میرن  به باشگاشونواگه جرات داشته باشن مسئولیتو قبول کنن با فشار من میشن  رئیس . بعد از یه مدت  کوتاهی جو باشگاه یا اونارو هم می کنه مثه بقیه ، یا به پهن خوری میوفتن . اوناییم که مثه تو  خودشونو به عنوان کسیکه می تونه رئیس باشه معرفی نمی کنن وقتی بر می گردن باید منتظر جفتک باشن . منکه تا حالا هیچکدومشو نو دوباره ندیدم !

دلم شکست . نمی دونم شکستن واسه این بود که ممکنه فردا بمیرم یا اینکه نمیشه کاری کرد؟ با استیصال  گفتم یعنی هیچ کاری نمیشه کرد ؟

گفت من کی همچنین حرفی زدم  ؟ گفتم خوب ؟؟

گفت همین کاری که تو کردی خودش خیلی مهمه . تو  حرمت  حماقتو شکستی  . این یه قدم بزرگه یه تلنگری به خیلیا  می خوره . کره ها تو اینکار مهمترن اونا هنوز سرطان حماقت  همه تارو پودشونو نگرفته . همیشه آتیشا ی  بزرگ از یه جرقه شروع می شن . اگه یکیش نگیره بعدیو بعدی ... منم خودم جزوی از همین سیستمم . قدرتم در حد قدرتیه که سیستم بهم میده . اگه یه کم شل بجنبم یا کل سیستم  بهم میریزه که دیگه هیچی واسه  هیشکی باقی نمیمونه  وشاید اسبا  رو به جای اینکه به گاری ببندن کباب کنن بخورن ! یا اینکه من عوض میشمو یکی دیگه  میاد که فرق اسبو قاطرم ندونه !

آره اسب قشنگم! دنیا اینطوریه  .گفتم  استاد اگه دیر بشه چی ؟ اگه چیزایی که گفتم اتفاق بیفته و قبل از اینکه کارا درس بشه باشگاه ما و بقیه باشگاها  تجزیه بشن چی ؟ آهی کشید و گفت کاش دو تا اسب دیگه مثه تو بود ، اونوقت هیچ موقع اونطوری نمیشد .

 اسب قشنگم ! الان چند هزار ساله که سوارکاری هس . یه دلیلی داشته که اینقدر عمر کرده . همون  دلیله بازم نمیذاره این ورزش از بین بره . مگه نمیدونی با انقلاب صنعتی و اومدن ماشین همه فکر می کردن  دیگه ریشه سوار کاری می خشکه ،اما با گذشتن یه مدتی دیدن خشکوندن هیچ ریشه ای به این  آسونیانیس . حالا می بینی یا رو سوار الگانسو  کمریو اینجور چیزاس اما در حسرت یه دور سواری پرپر می زنه ! همه دارن می فهمن  که ماشین به جز دود و سر و صدا و بیماری قلبیو عروقی چیزی واسه آدم نمیاره. سواریه که آدمو جوونمرد میکنه . نامردیم مال ماشینه !

خیلی احساس سبکی می کردم . از اینکه می دیدم  تو این دنیا تنها نیستم خوشحال بودم  . راحت شده بودم . پردر اوورده  بودم . پس اینطور !

سواری تو ذات آدماس . و دویدنم ذات اسبه و هیچکس  نمیتونه از بین ببرش  . کاش اونقدر عمر کنم که مسابقات سراسریه سواریو چوگانو ببینم . کاش اونقدر زنده بمونم که گرمیه بازیهای سواره رو تو تموم باشگاها ببینم . کاش باشمو مدیر ارشدم باشه و من بی ترس از لگد خوردن اول بشمو با خیال راحت جایزه رو از دستش بگیرم .

نمیدونم  می تونم اون روزارو ببینم  یانه ، ولی  باز جای شکرش باقیه  که صاحب قبلیم یه کره ازم کشید . هرچن مادرش هلنه که قبلا تو همین باشگاه خودمون  بوده . هر چن که الان تو اصطبل خونه صاحب قبلیه زندگی  میکنه . هر چن که کره من تو اون  وضعیت بزرگ میشه و شاید فرصت فهمیدن  خیلی چیزایی که من تو اینورو او نو فهمیدمو  پیدا نکنه ،  اما میدونم  که امیدی هست . همیشه امیدی هست . چیزی که تو رگای کوچولوی اون  می چرخه خون منه . خون یه سیلمیه  پرخون .

جنوا فرزند نسیم و مارال ، اسبی که به چندین روایت از بابا بزرگم خط خونیش  به رخش می رسه !

آخور جونم !

اگه دیگه نیومدم که باهات درد دلی بکنم فکر نکن  که دردی نبوده ، بلکه بدون که این تن بی نوا نتونسته در دلگدای فردارو تحمل کنه ...

واسه اسب اصیل بعدی سنگ صبور خوبی باش...

و... خدانگهدار ...

 

                                    آبادان 28/4/85

 

 

 

خاطرات اسبی

شب بیستم

 

سیرک مقدماتی امروز تموم شد . اسباعین اسب رأی خودشونو داد نو انتخابات تموم شد ! کلی کیف کردم. چه فیلمی بود ! خطر و خروش  و خان شدن مسئول برگزاری انتخابات . از منم دعوت کردن به عنوان عضو افتخاری باهاشون باشم . نمی دونم  به خاطر چی  اینکارو کردن . شاید  می خواستن  ادای دموکراتیک منشی در بیارن و گرنه  فکر نکنم کسی حرفای منو فهمیده باشه . اول یه جلسه محرمانه به ریاست خان تو زین خونه گرفته شد تا هرکسی تکلیف خودشو بدونه .

 چه ریاستی ؟! خان دلش خوش بود رئیسه  اما خطر اصلا نمی ذاشت خان یه جمله کامل  بگه . هنوز کلامش منعقد نشده  وسطش یه چیزی می پروند . وقتیم که حرفی نداشت گاز معدش نمی ذاشت خان فلک زده حرفشو بزنه . بی وجدان اینقدر تو این مدت هله هوله خورده بود که یه لحظه هم نمیتونست آروم بشینه ! کسی نبود بگه اصلا چطوری شد اینارو واسه اینکار در نظر گرفتن ؟! خان گفت یه صندوق هویج خالی سراغ داره که سالمه . می ذاریمش  یه گوشه بعد برا هر کاندیدایی یه نماد در نظر می گیریم . مثلا اقماری یونجه ، مثلث جو ، دودی  تاپاله ، دیانا کاه و همینجوری واسه بقیه  ... هر اسبی می تونه یه بار بیاد یه دونه ازین چیزا رو بندازه تو صندوق هویج. آخرش آرا رو می شمریم ببینم کی برنده می شه .

خطر گفت صندوق پیش  کی باشه ؟ خان گفت قانون اسبا که سینه به سینه نقل شده  می گه دس اسبی باید باشه که از تیره خرسان باشه و اول اسمش خ و آخرش نون داشته باشه .

 خطر گفت  بگو خان  باشه خیال همه رو راحت کن!  خان گفت  من نمیگم قانون می گه . خطر گفت من قانونو قبول ندارم . باید صندوق هویج زیر نظر  من باشه . در دسرت  ندم یکی این بگو یکی اون بگو نزدیک بود شر به پا شه که من گفتم جناب خطر اگه یه قانونی سینه به سینه نقل شده باشه اول کسی که نقضش کنه از چش همه اسبامیوفته . شما که نمیخواین اینطوری بشه ؟

 خطر یه کم  فکر کرد و یه آروغی زد و گفت خوب معلومه که نه. گفتم پس بذارین قضایا مثه همیشه پیش بره . خطر گفت پس وظیفه  من چی می شه ؟  خان گفت می تونم بپرسم کی این وظیفه رو برا شما تعیین کرده  ؟  خطر گفت معلومه  دیگه اسبا ! من در مقابل اسبا مسئولم که نذارم کارا بد پیش بره . خان یه شیهه خنده داری کشید و گفت اینجا که غریبه نیس ، نکنه  راس راسی باورت شده وظیفه ای داری ؟ اگه تو یه وظیفه داشته باشی اونم پس دادن  علوفه هایی هس که تلکه کردی ! خطر سرخ شد ، زرد شد ،داشت منفجر می شد اما به هر جون کندنی بود خودشو نگه داشتو گفت واسه همین  کاراته که نمی تونم بهت اطمینان کنم . کا فر همه را به کیش خود پندارد . تو خودت حتما اینجوری کار کردی که فکر می کنی همه مثه خودتن . خروش  که تا حلا ساکت نشسته  بود یه شیهه  کشدار کشید که همه حال کردن . ماهم تحت تاثیر کشو قوس شیه خروش یه شهیه کشدار کشیدیمو جو یهو عوض شد . بالاخره به پیشنها خروش قرار شد طبق قانون اسبی صندوق هویج پیش خان باشه اما خطرم بالاسرش به ایسته .

این بحث که تموم شد بحث صلاحیت کاندیداها مطرح شد . خان گفت  این دیانا مورد اخلاقی داره . خطر یهو برگشت گفت تو خودت باچش کور شده خودت دیدی ؟ اگه دیدی بگو ببینم کجا بودی ؟ اصلا اون موقع داشتی چیکار می کردی ؟ نکنه محلت نذاشته که حالا زورت گرفته . خان دید ای بابا اینکه پاردم سابیده تر از خود دیاناس ،ولی سعی کرد کم نیاره برا همین گفت من نمیگم همه اسبا می گن . خطر گفت  همه اسبا م مثه تو! اگه راس میگن دلیل بیارن. اگه اینطوره خیلی چیزام  در موردتو می گن . خان گفت مثلا چی ؟ خطر گفت مثلا  اینکه شما خانوادتن اسب فئودالا بودین . الانم فقط می خواین رئیس باشین وقصد خدمت ندارین . خان گفت خوش انصاف اگه اینطور یه پس چرا منو انتخاب کردن ؟ خطر گفت  مال جهلشونه دیگه .عموم اسبا جاهلن .خان گفت پس چرا تو رو انتخاب کردن ؟ خطر گفت چون همه وجودشون که جهل نیس .  یه مقدارم  شعور دارن ! دوباره خروش یه شیهه کشدار کشید و ماهم به دنبالش همون کارو کردیمو جو عرض شد . خان گفت نظر بقیه چیه ؟  ما ها که رفتار خطر و دیده بودیم  ترجیح دادیم رأی ممتنع بدیم .  آخرشم دیانا با یه رأی موافق ویه رأی ممتنع و به کمک اصل اصالت اسب تأئید شده !

 کاندیدای بعدی که پروندش اومد بالا مثلث بود . هنوز اسمش  کامل از دهن خان بیرون نیومده بود که خطر و خروش  با هم گفتن  بره گم شه  ایکبیریه یال قشنگ !  خان گفت یعنی چی ؟  خروش گفت  این خائن  فقط وفقط به فکر منافع شخصیه خودشه و بس ، با اون یالای فرق وسطش  . خان گفت یال چه ربطی داره به صلاحیت خطر گفت د همین دیگه ، نمی فهمی ، کسی که یالشو این شکل می زنه حتما مورد  داره وگرنه اونم مثه بقیه اسبا موهای جلو پیشو نیشو ول می کرد رو چشماش که مگس نره تو چشمش  . اون خودش کوره با این کارش می خواد یه کاری کنه مگس همه اسبا رو کور کنه  . خان گفت بابا  مگه خوش  تیپی جرمه ؟ مثه تو و خروش خوبه که رو یالتون شیپیش چار نعل بلند می ره ؟! خطر گفت کره فئودال  ! وقتی اکثر اسبا رو مهتراشون خوب نمی شورن من بیام سوسول بازی در بیارم که چی بشه ؟ ها ؟ اگه نمی تونم بشورمشون اقلا خودمم حموم نمی کنم ! خروش گفت  تو این وضعیت  بی شوینده ای من شنیدم این مثلث گوربگور شده دمشو با نرم کننده می شورن !

من برگشتم بهشون گفتم  پس اصل اصالت اصل  اسب چی میشه  ؟ خان گفت اون مال زمانیه که این دو تا نریون تشخیص بدن ! اصل اصالت  اسب یعنی خطر و خروش  بگن که کی خوبه وکی بده ! خطر یه آروغی زد که شیهه  خروش وسطش  گم شد، بعد گفت  می تونه ه  ه  ه ... می کنه  ه ه ه  ... !   آخر سرم خطر و خروش به مثلث رأی  منفی دادن . منم که واقعا چیز خوبی ازش ندیده بودم رای ممتنع دادم .خان گفت  من رأی مثبت  می دم  . نظرمم عوض نمی کنم  ولی ببینم کدوم سیلمی سوخته ای نظر شو عوض می کنه ! خطر گفت  یالا خروش ! فوری این توهینشو صورتمجلس کن تا بعد رسیدگی کنیم . آخرشم مثلثو مردود کردن .

خان گفت حالا نوبت دودیه . خطر گفت  اینکه خط خونیش زیر سئواله . خان  گفت مگه مال خودت نیس ؟

خطر بدون اینکه عصبانی بشه گفت اینش بتو مربوط نیس . فوضولو تابستون بردن تو پیست گفت زاویه پیچاش کمه !

 خروش گفت تو این مدت که انتخاب شده  دچار فساد شده  . خان گفت  تو همون نیستی که قبلا کلی تعریفشو می دادی ؟ خروش گفت قبلا قبلا  بوده الان الانه الانم هس که مهمه. خطر گفت  ولش کن خروش این کره فئودال چی می فهمه ! خان گفت اگه ملاک وضع الانه دودیو بقیس  پس چرا هی به پدر جدای من گیر می دین ؟

خطر گفت چون تو یکی عوض بشو نیستی . خلاصه  . دودیم رد شد . ظاهرا خطر و خروش قبلا با هم قرار مداراشون گذاشته بودن .

بعدش نوبت اقماری شد . خطر و خروش نذاشتن کسی حرف بزنه . اقماری دربست مورد تائید شون قرار گرفت  . هر چیم منو خان در مورد دله دزدیو هیز بازی اقماری صحبت کردیم فایده نداشت . آخرشم که دیدن من اصرار می کنم گفتن رأی تو که ارزش نداره چون عضو افتخاری هستی !

 منم که دیدم اینجوریه قهر کردم از زین خونه زدم بیرون . خطر گفت هری !

 تا رسیدم بیرون دیدم به به جمع دوستان جمعه !

 همه گوش چسبوندن به در زین خونه . تا منو دیدن دورم کردن . منم که دلم از این بی ادبیه خطر و خروش خون بود به دودیو مثلث گفتم بدبختا شما دو تا رد شدین. دود ی گفت  منم رد شدم ؟! بهش گفتم  چرا تعجب می کنی ؟  گفت منکه قرار نبود  رد شم ! گفتم ! اون موقعیکه  قرار مدار می ذاشتی فکر نمی کردی بالا سم تو هم هستن کسایی که قرار مدار بذارن ؟  تاریخ مصرف تو مثه این آٌ  . آر . اس  که تا بستونا بهمون میدن تموم شده !

 گفت می رم جلسشونو بهم می زنم  . گفتم بفرما ، هرکی  نره ! دودی سم کوبان رفت تو زین خونه . چن دقیقه بعد در حالیکه  دمشو پوزش با هم تا پاله های رو زمینو جارو می کردن اومد بیرون  . گفتم چی شد ؟ گفت خیلی نانریونن ! گفتم جدی می گی ؟  گفت خوبیت نداره سر بسرم می ذاری. دیدم اینوراس می گه . اصلا  دودی ارزش این حرفا رو نداره .

 به مثلث  گفتم چرا چیزی نمیگی ؟ گفت به چی  گیر دادن ؟ گفتم زیاد معلوم نبود ولی ظاهرا  دعوا سر یالت بود ! گفت چیز مهمی نیس . سو ء تفاهم  شده ، الان درس می شه ، بعد خیلی کلاسیک رفت تو زین خونه . از عمدم سرو گردنشو طوری افراشته گرفته بود که فرق وسطش تو باد کاملا بازی کنه !

تا مثلث  رفت تو زین خونه ، اقماری  گفت حقش بود !

 گفتم مگه  تا همین دیروز نمی گفتی شماسه تا رفیقینو  برا سر بلندیه باشگا ایثار می کنین ؟ گفت واسه سر بلندی باشگاه ایثار کردم دیگه ؟ گفتم چطوری ؟ گفت همینکه مجبور شدم بایه الدنگی مثه مثلثو و یه قاطری مثه دودی رفیق باشم ایثاره دیگه  !

 مثلث چن لحظه دیگه برگشت . دیدم دمشم مثه یالش افراشته شده !  گفتم چی شد ؟  گفت یه سوء تفاهم  بود که رفع شد . گفتم چطوری آخه ؟ گفت بهشون گفتم  واسه اینکه اسبا همه از ته دل بیان تو  گود لازمه که یکی بشکل منم باشه که نگن همش سر کاریه !

اقماری که داشت می رفت یهو برگشت اومد و گفت به افتخار مثلث همه یه شیهه بلند بکشنو باسم پنج بار محکم بکوبن  روزمین  ! بعدم که سرو صدا تموم شد گفت  مثلث جون ! تو که نبودی من بچه ها رو یه محکی زدم  ببینم کی پشت سرت حرف میزنه  دیدم خبری نیس ! مثلث گفت  ارواح شکمبت !

 تو همین اوضاع و احوال در زین خونه باز شد. خان اومد گفت بیا تو . گفتم منکه اخراج شدم . گفت خطر و خروش می گن تا بیشتر گندنزدی  بیارمت داخل . بعدش یه نیش خندی زد  که انگار کلی با کار من حال کرده بود . منم رفتم تو  . خطر و خروش  قیافه فاتحانه ای داشتن . کاری که می خواستن کرده بودن . بقیه  کاندیدا ها همه تائید شدن .اونا دیگه براشون اهمیتی نداشت . جلسه احراز صلاحیت  تموم شد . خان صندوق  هویجو اوورد دم زین  خونه. رأی  گیری شروع شد . خطر و خروشم بالا سر صندوق ایستادن . اسبا  شروع کردن به رأی دادن . رعد و دارو دستش اومدن یه سری کامل رأی  دادن . خطر و خروش بهشون یه چشمکی  زدن .بعد  چمنه و مشکینه و دودی اومدن . دوباره  بعد از اونا رعد و دارودستش اومدن . گفتم اینا که رأی  دادن. خطر گفت تو که عضو افتخاری هستی حق حرف زدن نداری . فضولی نکن ! رعدم یه چش  غره بدی بهم رفتو دوباره همشون رأی دادن . پشت سرشون مثلثو  و هزبر  و حنین  و خورشید و زئوسو سایرینم اومدن. خوب که دقت کردم  دیدم هم یال زئوس فر زده شده هم دمش  برق می زنه.  بوی نر م کننده قشنگ معلوم بود . منکه نفهمیدم  چی شد که اصلا  اسمی از زئوس  برده نشد. بدون کوچکترین بحثی تو غیاب من تائید شده بود!

نوبت حنین که رسید با اون دو سه نفر نو چش اومدن  . همشون همون  عرق گیر طرح گور  خری رو پوشیده بودن . به صندوق که رسیدن خروش گفت  دیگه رأی نداریم ! حنین گفت مگه می خوای خودتو صندوقتو با هم بشکونم ؟  کره پررو ! یا رای می یاری یا خودتو جای رأی میندازم  تو صندوق ! خطر زیر لب یه چیزی به خروش گفت  که بعدش به طرز اسراز آمیزی چنتا رأی پیدا شد . همشونم  یونجه بودو  و کاه یا پاره های طناب . یونجه  که می دونستم مال اقماریه . کاه هم که مال دیانا بود ، می موند پاره طناب که اونم  معلوم شد . از خان که پرسیدم گفت  توکه بیرون بودی  قرار شد این مال زئوس باشه !

 حنین و دارو سته گور خرشم  بعد از اینکه  به دشمناشون رأی دادن فاتحانه یه دور یورتمه افتخار زدنو رفتن !  خطر کرو کر خندید . برا محکم کاریم که شده رعد و دار و دستش یه بار دیگه اومدن رأی دادن !

 موقع رأی شماری  همه جمع شدن . خطر رفت رو گونیا و شروع کرد به صحبت کردن . از لزوم برابری و برادری  اسبا گفتو توضیح داد که مترقی ترین انتخاب رو برگزار کرده ! ظاهرا بقیه هم دم اسب بودن !  بعد گفت حالا برا اینکه اوج دموکراسیو ببیند می خوام بذارم این کره پایتخت  که مارو هم قبول نداره آراء رو  بشماره  !  فهمیدم نانریون قصدش  از اول این بوده که از من سوء استفاده ابزاری بکنه ! حالا مگه می شد زیرش در رفت ؟  اگه می گفتم  نمیشمارم که اونوقت  اون حرفش  به کرسی می نشست  که من  الکلی بهشون گیر می دم . اگرم میشمردم  که در واقع بدون اینکه  بخوام مهر تائید  زده بودم رو کارشون ! دو راهی  عجیبی بود . نه راه پس داشتم ، نه پیش .  داشتم با خود کلنجارمی رفتم که صدای پچ پچ  اسبا شروع شد . با خودم گفتم منکه می خوام فردا یه تا پاله بزرگ بندازم وسط صندوقشون بذار امروز دل همه رو خوش کنم !

رفتم شروع کردم به شمردن . دیدم حداقل سه برابر تعداد اسبای باشگا رأی هست ! اگه اینو نمی گفتم   که دق  می کردم. با صدای بلند فریاد کشیدم  ایها الاسبا !

 چه نشستین  که تعداد آراء سه برابر تعداد شماس  . دلم خنک شد . گفتم الانه که همه بیفتن به جون خطر  و خروش ، اما خطر یه شیهه کشدار کشید و گفت  به افتخار این پیروزی  بزرگ  و این شرکت همه جانبه و مضاعف اعضاء باشگاه در انتخابات ، همه یه شیهه  کشدار بکشونه پنج بار سم بکوبن ! اسبای  قاطرم  اینکار و کردنو کلی از ین پیروزی  خر کیف شدن ! حداقل  دیگه عذاب وجدان نداشتم ! منکه وظیفمو انجام داده بودم .

نتیجه رأی  گیریم  معلوم بود . اقماری ، زئوس  و دیانا انتخاب شدن ! حالا همه اسبا باید فردا به این سه تا ببازن . رعد بین گروهش یونجه پخش کرد . دیانا و زئوسو  اقماری هر کدوم جدا گونه از حضور  اسبا که این بار چند برابر همیشه بوده تشکر کردن . مثلث  یه بیانیه  صادر کرد که در انتخابات تقلب شده و جزئیات کارو هم بعدا  با دلیلو  مدرک افشا  میکنه . حنین و دارود دستش  مثه اسب عصا ریه زبون بریده شده بودن . مشکینه  و خورشید  و چمنه بقیه مادیونا  راجع به تبلور عفت مادیون که در وجود دیانا  متجلی شده بود شب نامه صادر کردن ! خان و خروش  صحت انتخابات رو تائید کردن و گذاشتن به حساب سیاست  خودشون . خطرم یه خنده  کیشمیشی رو لبش بود که از بین نمی رفت . منم که هر چی زور زدم یک قطره اشک از هیچ کدوم از چشام بیرون نیومد

خاطرات اسبی

شب نوزدهم

 

امروز چه روز قشنگی بود . مثلث بازم یالشو افشون کرده بود و قسمت رو پیشو نیشو فرق وسط زده بود .  نوچه هاش همون موس موسای همیشگیشونو  دو رو بر انبار علوفه می کردن .

 اقماری مثه همیشه یه احوالی از همه مادیونا پرسید و تو همون احوال پرسیاش و قول و قرار گذاشتناش  از هر کدوم یه مقدارم جو کف رفت ! 

دودیم که پیشرفت کرده بود و می خواست ادای خطرو در بیاره یه گونی  جو که بعد معلوم شده اهدایی زئوس بوده ، واونم از دیانا گرفته ! گذاشته بود زیر پاشو همون حرفای تکرار یشو شیهه می کشید . از لزوم سواری بدون زین و اینکه اسبای گرون قیمت کورس هم باید نوبتی به جای شاهین به گاری بسته بشن حرف می زد .زئوس تو این موقعیت بی سرو صدا کارخودشو  می کرد . اون آروم آروم  در هر باکسی یه گونی جو برد . حتی  به خطر و دودیو  مثلث و اقماریم داد!

 منبع این جو هام معلوم بود ، دیانا ! اونم که نمی خواد بگم از کجا می آورد !

خطرم که دیگه بزور می شد از بالای تل گونیا ی جو قیافشو دید کلی شیهه های آتشین کشید . یه بار از خوبیای مثلث  می گفت یه بار از بدیاش !

از اقماری کلی تعریف می کرد و دربارش توضیح می داد بعد آخرش یه تاپاله بزرگ  مینداخت روش . از اخلاص دودی صحبت می کرد، بعد یه چیزایی می گفت  که انگار خودش دودیو از تیمارستان اوورده مرخصی تو باشگاه . خلاصه جوری حرف می زد که همه بدونن  اون اگه بخواد هر کیو می تونه ببره به عرش یا برعکس . کلی صبر کردم  ببینم در مورد زئوسو ودیاناچی می گه دیدم انگار خبری نیست ، اما یه چیزایی راجع  به اونایی که کیسه جو به همه دادن گفت . اسمی از دیانا و زئوس  نبرد ولی می گفت اسبا باید قدر اسبای خوبو بدونن .اسب خوب اونه که به فکر همنوعاش باشه . ازغذای  شب خودش بزنه و به بقیه اسبا کمک کنه ! کسی نبود بهش بگه اسب حسابی مگه سهمیه علوفه و علیق زئوس چقدره که اینهمه به دیگرون کمک کنه ؟  با دقت بیشتری که نیگا کردم جای گاز دیانا رو رو گونیای ردیف اول زیر پای خطر دیدم . آخه دندون نیش چپ دیانا شکسته  و تو این باشگاه فقط اونه که اینطوریه .بی وجدان کاری کرده که همه بفهمن جو نمای یونجه فروش یعنی چی !

دارو دسته حنین ساز خودشونو می زدن . همشون یه سری عرق گیر طرح گور خری پوشیده بودنو می گفتنن این لباس محلیه ماس . طرح پدر جدمونه که تو صحراهای آفریقا زندگی می کرده . می گفتن تنها راه نجات باشگا یکدلی و یکرنگی گور خریه . یه کره مشکی کوچولو برگشت یه حنین گفت  عمو یک رنگ که رنگ منه ! این جل توئه که دورنگه ! راه راه که یه رنگ نمیشه !

بیچاره کره سیاهه تا خواست بفهمه روزگار چه آموزگار خوبیه آنچنان لگدی خورد که روزگارو آموزگارو کلا فراموش کرد . البته براش بدم  نبود دیگه فکر نکنم تا آخر عمر تو حرف بزرگترش بپره !

 رعد و سوار نظام بی سوارشم سیرک  خودشونو داشتن . از سمت راست باشگا رژه می رفتن  تا چپ ، بعد به چپ چپ ودور رو می کردن  دوباره همینطور یه مربع درس می کرن دور باشگا هی بر می گشتنو هی دور می زدن . یه سری عرق گیرم  بصورت یونیفورم پوشیده بودن که طرح گونی داشت . خوب که دقت کردم جای دندون دیانا گوشه سمت چپ قسمت آویزون  از سمت راست زیر زین همشونو دیدم !

چه اتحادی ! رعد وسط فرمونای سواره نظام بی سوارش هی شیهه می کشید و خط و نشون هم می کشید .

-         عدالت ، عدالت ...

بقیه هم جوابش  می دادن :

-         عدالت ، عدالت ...

رعد  می گفت : 

- سم به سراسبی که یونجه دیگری خورد...

بقیه هم تکرار می کردن :

-سم به سراسبی که یونجه دیگری خورد ...

رعد ادامه داد

-         جفتک  با نعل تیز                   

-          بر سر هر اسب هیز

بقیه هم جواب می دادن:

-جفتک با نعل تیز                      

-بر سر هر اسب هیز

  یهو این وسط صدای آشنا ی نا کوکی وسط این شعارا شنیده شد . خوب که وقت کردم دیدم اقماری درحالیکه داره از باکس چمنه می یاد بیرون بلند تر از همه داد می زنه :

جفتک با نعل تیز                      

 بر سر هر اسب هیز

رعد شیهه ای کشید :

دزدای انبار کاه                      

 کشته بشن توی راه

یه خریم نبود بگه کاه به چه درد می خوره ، بزار بدزدن ! تازه حالا چرا باید توی راه کشته شن ؟ واسه قافیشه یا تو راه یه خبریه ؟

خلاصه کارنوال رعد و دارو دستشم بد جوری سرو صدار راه انداخته بودن .

یهو وسط این هیر و بیر هزبر پیداش شد . یه کم اینورو نیگا کرد ، یه کم اونورو بعد یه شیهه ای کشید که همه ساکت شدن . بعد یه پاکت آبمیوه که معلوم نبود مال بچه کدوم مالک بی تربیتی بود و رو زمین افتاده بود انداخت زیر پاشو با سم محکم کوفت روش .

یک صدای تاپی داد موقع ترکیدن که دیگه جیک از کسی در نیومد . بعد که دید همه شوکه شدن گفت :

- اسب کحیلان سره                            

-  از همه بالاتره !

همراهای رعد که عادت کرده بودن هی فقط شعارای رعدو تکرار کنن همه با هم گفتن :

-اسب کحیلان سره                            

 -از همه بالاتره !

صدای خروشم از وسط اونا شناختم .

یهو رعد انگار که بیدار شده باشه داد زد :

کره خرا بمیرین                            

کره خرا بمیرین

اونا م داد زدن :

کره خرا بمیرین                            

کره خرا بمیرین !

هزبر دید اوضاع خر در قاطره داد زد :

                                      باکسامال کحیلان                                   باشگاه مال کحیلان

نوچه های رعدم دوباره این شعار و تکرار کردن . یهو دو دیو اقماریو مثلثم به ترتیب اومدن بر خلاف همه شعارای قبلیشون تو این مدت شروع کردن به دم گرفتن بابقیه که :

                                      باکسامال کحیلان                                  باشگاه مال کحیلان

حنین که دید اوضاع داره کاملا خراب می شه و الانه که جو کاملا کحیلانی بشه شروع کرد به عرعر کردن ! آنچنان عر زد که تموم اسبایی که تا چن لحظه پیش داشتن نعره می زدن خفه خون گرفتن !

وقتی همه ساکت شدن گفت شما ها چی فکر کردین ؟ اگه به عر عر کرد نه که عرعر گور خری معروفه ! یه بار دیگه زر زر کردین جوری عر عر می کنم که پرده گوش همتون پاره شه ! کحیلانا یه نگاهی به هم کردنو یه نگاهی به حنین ،دیدن بهتره سر بسر این یکی نزارن ! دوباره جو به حالت عادی قبل برگشتو هر کی شروع کرد به تبلیغ جنس خودش .

وسط مادیونام مشکینه گردو خاک می کرد . می گفت درودبر هر چی مادیونه . مادیونا سرور نریونان . اصلا اگه مادیونا نباشن می خوام بدونم نریونا از تو کجا می یان بیرون ! باید حقوق مادیونا رعایت بشه . ازاین به بعد هر کره غیر  قانونی باید به  اسم نریونی بشه که مادر اون کره می گه !

چرا  اگه نریونی پاش بشکنه بهش دو بار جو می دن اما اگه مادیون همون پاش بشکنه بهش فقط دو برابر کاه می دن ؟!

اقماری که داشت طبق معمول از نزدیک اونا رد میشد گفت جیگر عشقی رنگ  ! تو که نمی خوای کاندیدابشی چرا گیر الکی می دی ؟

 مشکینه گفت من نمی خوام کاندیدا بشم اما خواهرم دیانا که هست . من که برا خودم  این حرفا رو نمی زنم . این حق جنسیت ماست .

اقماریم خنده  دندون نمایی کرد و گفت جیگر همه همجنسا تو ..!

 مشکینه  تا اومد بیفته دنبال اقماری ، اقماری استارت زد  و در رفت .

 وسط این شلوغ  پلو غیا  خطر از گونیا پائین  نیومده بود و همونجور به حرفاش ادامه می داد . بی وجدان  اصلا عین خیالش نبود که هیشکی به حرفاش  گوش نمیکنه و سگ صاحباشو نمی شناسه.  لامصب  ناقلا انگار قبلش رفته بود پیش مهتر قبیله من !

 شاهینو نسیمم یه بار می رفتن  دنبال رعد یه بار پای گونیای خطر ! یه بار با هزبر دم می گرفتن یه بار باحنین عر می زدن . چمنه و خورشیدم که بعد  از رفتن اقماری دمب مشکینه رو گرفته بودن قطار بازی می کردن ! همگی با هم می خوندن  :

-         هو هو چی چی   

-         هو هو چی چی            

-          حق مادیونا پس چی ؟!

 

 

آره آخور جونم !

 

 امروز روز قشنگی بود . اونقدر قشنگ که هیچکدوم ازون زشتیای باشگاه به چششم نیومد  .

چیزی که برا من مهمه دیدن  مدیر ارشد ورزشای اسبیه .می دونم که اون می تونه مشکل مارو حل کنه .