شب دوم :

آخور مهربونم سلام !

دیروز تا حالا چقدر چیزای تازه یاد گرفتم . واقعاٌ عجیبه اما دیگه این دفعه فکر نمی کردم چیز تازه ای واسه یاد گرفتن باقی مونده باشه . یادش بخیر پیش صاحب اولی که بچه بود م  و نمی فهمیدم تو دنیا چه خبره و صاحب دومی هم که منو تو خونش نگه می داشت و نمی ذاشت به جز برا مسابقه و تمرین آفتاب و مهتاب رومو ببینه .

 تازه اینم که تحت نظر و سواری بچه هاش انجام می شد و اون مهتر مفنگی . الانه که دارم می فهم کار دنیا چه جوری می چرخه و چطور می شه که بعضیایه عمر چهارنعل می دون و هیچی نمی شن و یه عده ایم یونجه مفت و کنستانتره و مکمل یا مفت می خورنو تو خاک غلت می زننو و چپ و راست مقام می یارن !

 اولش که اومدم تو این باشگاه سوار کاری و چوگان فکر کردم اینجام مثه همون خونه روستایی صاحب قبلیه اس و بالاترین خلافش هم همون شیره و تلخکی خورد نای یواشکیه، اما خوب که با محیط اخت گرفتم دیدم نه بابا  اسبای اینجا هم خرن هم خیلی هم خر نیستن ! اصلا انگار یه باندای عجیبی اینجا درس شده که بقول بابا بزرگم شبیه اصطبلای سیسل می مونن !

هر چن وقت یه بار که نمی دونم  قمر در عقرب می شه یا کدوم  برج با کدوم برج تصادف می کنه می بینی یه هول ولایی می افته تو اسبا . کاه و یونجه  از انبار کم میاد . کیسه های  سویا جابجا می شه . از کشمش دمش می مونه و آخرش چنتا اسب معلوم الحال بادمشون گردو میشکنن . که چی بشه ؟هیچی . می خوان از بین اسبا سه تا نماینده انتخاب کنن که اونا تو رکورد گیریهای  باشگاه اول شن . دم  بریده هاحتی تو مسابقه داخلی هم تقلب می کنن .

 اولش گفتم چقدر خرن اما بعد از چن شب که از پنجره های دو تا باکس دو طرفی با همسایه هام حین نشخوار گپ زدیم فهمیدم قضیه به این سادگیها نیس . وقتی اسبی بین بقیه اسبا انتخاب شه اسبای دیگه بهش اجازه می دن هی تو رکورد گیریا اول شه و تو مسابقات داخلی مقام بیاره . بعد به دنبال اون اسب ،صاحبش هم تو باشگاه معروف می شه و حرفش خریدار پیدا میکنه  . اونوقت صاحبای اسبای اول تا سوم می تونن تو تصمیم گیریهای باشگاه شریک بشن و اگه به مرور زمان  لگد پروند نو و گاز گرفتتم از اسبا ی نا نجیبشون یاد گرفته باشن می تونن حتی با گرد و خاک کردن زیر اب مدیرای بیچاره باشگاه رو هم بزنن !

 تو این وضعیت مهتر  اون اسبا م قدر و منزلت بیشتری پیدا می کنه .

همسایه  سمت راستیم خان که یک نیله 4 ساله خرسانه می گه کار دنیا پر از نامردیه . بینوا حق هم داره چون واقعاً هیشکی نمی تونه تو 1000  متر  اول به گردشم برسه .  تو بقیه مسافت  یعنی حالا حداکثر تا 500  متر بعدی هم اگه بی رقیب نباشه اما رقیب سختیه  .

 همسایه  سمت چپیم  یعنی خروشم که یه  نیله 4 ساله اس یه قهرمان ذاتیه  .

لامصب تازه بعد از 2000 متر دویدن میرسه به آماد گی برا دو . شاید به زحمت بعد از 4000 متر  شروع کنه به عرق کردن  ، اما نکته  عجیب اینه که یه  سم غیبی در کاره که نمی ذاره او نا مقام بیارن .

 همیشه یا سمشون به موقع غیار نشده یا رباطاشون مثه پوزشون کش اومده  یا نفخ دارنو یا بیحالنو یا همه چیز دیگه !

خودشون با همه اسبیشون یه نکته ای رو کشف کردن و فعلاً نمی تونن جلوتر از او نو ببینن .

 به نظر اونا چون اکثریت اسبای باشگاه از تیره کحیلان عجوزن رگه خریشون نمی ذاره قهرمان سالاری اینجا  پا بگیره . واسه همینم  می بینی تو هر فرصتی  یه ضربه ای به بقیه تک و توک نژادای اقلیتی می زنن .

 یه روزی می بینی تو وقت دست گردون  دور از چشم مهتر یه لگدی گازی چیزی حواله می کنن . یه وقتم می بینی هر کدومش تو نسته باشه ازباکس در بره می یاد اول می شاشه تو ظرف آب اقلیتا که بیرون باکس گذاشته می شه و بعد الکلی می ره یه کمی جفتک می زنه و گردو خاک  می کنه که مهتر  او مالکا ومسئولین باشگاه نفهمن اصل قضیه چی بوده !

خلاصه این خان و خروش بدبخت هر چی  تو این چن سال عمر اسبی دویدن تا حالا نتونستن تو جفتک پرونیهای این عجوز و عجوزه ها به جایی برسن  {شیهه } آخور جان تا بعد ...

والنتاین!

فرهاد اگرچه مرده ، فریاد تیشه اش چه؟

رامین اگر نباشد

در درگه تقاضا

آمین حق تعالی

بر خاک و ریشه اش چه؟

بی تن چو روح بیژن

انجام عاشقی شد

کی مولد محبان،از عاشقی تهی شد؟

فرجام مهرورزی ،در سرزمین ایران

جایی که مهد مهر است، گهواره دلیران

اینک چنان غریب است

در ظلمت و سیاهی

گویی شب سیه را

پایان دیگری نیست

با این همه تباهی...

فرزندان سیاوش

اسطوره زادگانی

چون کودکان آرش

با فکر اهریمنان

تعریف عاشقی را

ترسیم کرده دیدند

ترسا جوان خامی

شد مقتدای ایشان

غافل که شیخ صنعان

با دختر مسیحی

صد ها سنه جلو تر

از عاشقی چه راندند

از دادستان دلدار

چونان فسانه خواندند

شاید که این کشیش

مقتول عاشقی هم

مولود آن وصال است!

دنیای پرچم و خم

اندر پی کمال است

آری جزین نباشد ،بل هم جزین محال است

چون نطفه محبت

جسته به لطف یزدان

شد بسته در مکانی

خوانند نام نیکش

با صد زبان و گویش

امروز خاک ایران

فردا و تا همیشه

پاینده و جاودان

شرمگین از تعیین روز والنتاین به نام روز عشاق:پورنگ

به نام خدا

 

خاطرات اسبی !!

 

 

 

آخور جان سلام !

 الان یه ماهی میشه که باز صاحبم عوض شده و اومدم به این خونه  جدید . بدیه اسب مسابقه بودن همینه دیگه . همه می خوانت ، اما فقط برای سواری . ا صلاٌ به کسی چه مربوط که کمرت درد می کنه یا زانوهات تاب  ندارن ؟

 تو این هفت سال عمری که خدا داد  که  ندیدم  کسی منو بخاطر خودم بخواد . اون از اون صاحب خرس گنده اولی که می خواس به هر قیمت ممکن اسمش  سر زبونا باشه و براشم مهم نبود که من در اثر تمرینای مداوم و مصرف آمپول  و مکمل چه بروزم بیاد و اون ازون صاحب دومی که منو داد دسته یه مفنگی که با روشای  پا منقلی قهرما نم کنه !

  بی شرف ور می داشت شیره می ریخت تو حلقم تا به یادش قبل از مسابقه شارژ  بشم و با نیمه دو پینگ شیره وار یه نفس با سرو گردن سیخ ، سم به سنگا بکوبموبرم   تا ته خط . نامرد نشد اقلاً یه بار به حرمت نجابت اسبیم که شده یه کم جنس اصل بهمون بده ، بعد می خواس واسش مقامم بیارم !

این آخری اما نوبره . خودش اندازه دو تا اسب وزن  داره  میاد جوری می پره روم که یاد قصه های بابا بزرگم در مورد زورو می افتم !

 کاش می شد ما دو تا را قپون کنن بعد هر کی سبک تره از ون یکی سواری بگیره !

از باشگاهم که دیگه نگو . بیست تا اسب توش هس که همشونو بذ اری رو هم یه خر ازش در نمیاد !

 حالا  بازخوبه که مدیرای باشگاه تنها امید ما به پایمال نشدن حقوقمون هستن . خداحفظشون کنه و تو دنیای دیگه تو یه یونجه زار جاوید شون کنه !

آره آخور جان !

تو این یه ماه هر چی یورتمه رفتم و چار نعل دو ید مو و هر چی  شیهه کشیدم صدام به جایی نرسید . با اینکه مدیرای خوب و دوست داشتنی باشگاه تموم تلاش خود شونو واسه خوشبختی  ما اسبامی کنن اما این مالکا و مهترای از خدا بی خبر یه جوی ایجاد کردن که نمی ذاره کاررا خوب پیش بره و اسبا روز به زور  بدبخت تر می شن  و حقوقشون سم مال تر می شه ، واسه همینه که به تو رو اووردم  .آخه غیر از تو کی  می تونه سنگ صبورم باشه و همه حرفامو گوش کنه و آخرش این حرفها سر از مطبوعات و مجلات و هیات داورای فدراسیونو و صندوق شبنامه های هیات  سواری کاری در نیاره ؟

 آخور حداقل خوبیش اینه که زیراب زن نیست ! برا همینه که از این به بعد هر شب که همه آدما رفتنو اسبام تو با کساشون تلپی ولو شدن میامو پوزمو تا گوش  می کنم توی تو وبی صدا شیهه می کشم .

امشب دیگه صحبتی نمی تونم بکنم . نه اینکه حرفی نباشه . که اتفاقاٌ هست . بلکه چون اونقدر چار نعل رفتم که دیگه نمی تونم سرپابایستم . اگه فردا حالم بهتر بود زودتر میام که بیشتر صحبت کنیم .