خاطرات اسبی

شب چهاردهم

 

اسم امروزو نمیدونم چی بذارم . اگه بذارم نوبر .ممکنه یاد زمین هندونه ای بیفتم ، پس بی خیال !

 صبح رفتم پیست . مابقی اسبا ومهترا و مالکام اومده بودن . چون داریم به روز  موعود نزدیک میشیم هر کس می خواد بیشتر خودشو  برخ دیگرون بکشه . همه شروع کردن به اظهار نظر در مورد همه چی .

اول بحث نحوه رکاب بستن شروع شد . مهتر خان می گفت برا کورس باید رکابا کوتاه کوتاه باشن تا سوار کار بتونه رو دو پاش بایسته بعد خم بشه به جلو .

 مهتر حنین می گفت  یه مقداریشو درست گفتی اما  نه همشو چون سوار کار نباید  خم  بشه باید محکم بایسته .

مهتر خان گفت من می گم  باید خم شد مهتر حنین می گفت نه نباید  خم بشه  . مهتر خان گفت چطوری این حرفو می زنی  ؟ مهتر حنین گفت خودم تویه فیلم  وسترن دیدم ! مهتر خان خندید وگفت الاغ پهن پاک کن!  گاو بازی و سترنا چه دخلش به کورس اسبدوانی ؟

 یهو مهتر خورشید  اومد گفت سر چی دعوامی کنین ؟ بالا رو گرفتین پائینو ول کردین ؟ گفتن یعنی چی ؟ گفت یعنی اینکه اصلاً  اگه رکاب بلند باشه همه مشکلا حل میشه و خود بخود  سوار کار ارتفاعش می یاد پائین و خم می شه !

رئیس هیات سوار کاری اومد ردشه یه کم از ین حرفا رو شنید .گفت باید دید مقررات در اینباره چی می گه .

 گفتن  چی می گه ؟  طرف با اون پیرهن و شلوار آجری خوشگلش و کلاه قهوه ای رنگ آفتابگیر یه نگاهی به مهترا کرد  و عینک ریبون اصلش رو جابجا کرد و چن صفحه کاغذی که تو دستش داشت رو زیر و رو کرد و ورق زد بعد گفت  مقررات فوق الاشعار کراراً و بنحو اکید در خصوص موارد معنونه لازم الاجرا است ! !

 مهترا یه نگاهی به هم کردن بعد ساکت شدن . رئیس هیأت در حالکیه سروو گردنشو عین خودم کرده بود دور شد و رفت طرف دپار . تا اون رفت  مهترام شروع کردن . مهتر حنین گفت دیدید طوری حرف می زد  که کاملاً شبیه زبون سرخپوستای همون فیلم و سترنه بود. یارو دقیقاً  منظورش همونه که نباید روزین خم شد !  مهتر خان گفت ای بابا ای طوری با ای کلمات قلمبه سلمبه مارو خم کرد که معلومه منظورش اینه که باید سوار کاررو زین خم شه ! مهتر خورشیدم یه اظهار نظر تاریخی تر ی کرد . به نظر اون چون پوز آدم از شنیدن این جملات کش می یاد باید به همون اندازه هم  رکابارو کش اوورد !

بحث که به اینجا رسید دختر خانم دبیر هیات اومد نزدیک شد . دختره هم لیسانس زبان انگلیسیه هم تو پایتخت آموزش سوار کاریو پرش با اسب دیده . استیل بدنیشم برا همین کار طراحی شده. خیلی هم  مودبو مهر بونه . برگشت به مهترا گفت ببیند تو این کار مسئله ای که اهمیت داره اینه که خمید گی سوار کار روی زین باید یه جو ری باشه که با قوس گردن اسب چونان زاویه ای  بسازه که به ترکیب آئرو دینامیک سوار کار و اسب کمک کنه واونو تکمیل کنه. بندرکاربم به عنوان تابعی از ین ترکیب باید کوتاهیش تنظیم بشه .

مهترا به اونم چیزی نگفتن . دختره با همون وقار همیشگی رفت و تا رفت شروع کردن به مسخره بازی .

 اول که نیش همشون اندازه نیش اسباشون باز شد .بعد هر کدوم جدا گونه شروع کرد ادای دختره رو در اووردن  !

 یهو مالک من سر رسید  . هنوز نفهمیدم چیکارس،امااین سه تا مهتر و بقیه مهترا حسابی خود شو نو جمع و جور کردن .

 او نور تر سر نحوه وارد و خارج کردن دپار به میدون بین رئیس هیات و مدیر باشگاه  بحث ایجاد شده بود . رئیس هیات می گفت با ماشین باشگاه بکسلش  می کنیم می بریم تو میدون تا اسبام راه افتادن بکسلش می کنیم می یاریم بیرون . مدیر باشگاه گفت  ماشین باشگاه بیت الماله نمیشه استفاده شخصی ازش کرد . رئیس هیأت  می گفت مگه می خوایم بریم مسافر کشی ؟ می خوایم دپار همین مسابقه رو بیاریم تو ، اگه اینجور یه پس استفاده از دپار ومیدون هم برا مسابقه ممنوعه و باید در راهی بجز اسب دوانی بکار برده بشه . مدیر باشگاه می گفت شما از اول هم تبعیت نداشتی . رئیس هیات گفت :خوب شما بفرما اون دپارو باید چه جوری بیاریم داخلو  ببریم  بیرون که هم بتونیم مسابقه رو شروع کنیم  و هم بتونیم به موقع ببریمش بیرون که اسباباهاش تو خط پایان  تصادف نکنن ؟ مدیر باشگاه گفت این دیگه از وظایف رئیس هیاته  و به من مربوط نیس !  رئیس هیات گفت شما بالاخره می خواید مسابقه برگزار بشه یا نه ؟  مدیر باشگاه گفت وظیفه اصلی هیات برگذاری  همین مسابقاته تا جوونا به راه خلاف نیفتن ! رئیس هیات گفت خوب بذار  این ماشین یه لحظه دپار و جابجا کنه . مدیر باشگاه گفت فندک ماشین خرابه ! رئیس هیات گفت  فندک چه ربطی داره به کار ما؟ مدیر باشگاه گفت حتماً  برق کشی ماشین  اشکال داره که اینطوری شده ، شما تضمین می کنی  تو لحظه خروج دپار  ماشین خاموش نشه  و اسبا باهاش تصادف نکنن  ؟ اگه اینطوری بشه جنابعالی حاضری به عنوان نماینده مسئول وقوع حادثه به دادگاه معرفی بشی ؟ اسم دادگاه که اومد رئیس هیات ریبونش کج شد!  فوری گیرداد به 6 تا مهتر و یه نعل بند تماشا چی . همگی زورزدن دپارو بردن داخل . نفهمیدم این دادگاه چیه  اما حتماً  یه چیزی تو مایه آمپول دامپزشک داره که آدما ازش می ترسن !

تو این هیرو بیر دامپزشکه هم از راه رسیدو همه اسبا رو معاینه کرد و نه گذاشت و نه برداشت گفت دودی نمیتونه تو مسابقه شرکت کنه . مثلث و اقماری طوری  خوشحال  شدن که بادمشون مگس می پروندن ، اما سعی می کردن خوشحالیشونو قایم کنن . مالک دودی و مدیر باشگاه به دامپزشک گیر دادن که چرا همچنین حرفی می زنه ؟  دامپزشکه هم گفت ضربان قلب دودی تنظیم نیس ،اگه تو رکورد گیری شرکت کنه شاید فشارش بره بالا بمیره من  بهتون هشدار دادم . می خواید قبول کنید می خواید قبول نکنید،  ولی اگه مرد به من ربطی نداره و تقصیر کسیه که اونو تو مسابقه  شرکت داده . این حرف آخری کارخودشو کرد. همه ساکت شدن . دودی از دور خارج شد، هر چن که بود و نبودش هیچ تأثییری هم نداشت .

 رفتیم  تو دپار. لحظه آخر رئیس هیات اومد گفت من باید به جای خط یک تو خط سه  بدودم . نه بر ای من و نه برای مالکم این موضوع اهمیتی نداشت ، برا همین  سریع رفیتم به اون سمت  . اسب میادمیدون که بدو ئه ،خطش اهمیت نداره . منکه مثه بقیه اسبا نبودم که واسه این خط اول جلزو ولز کنم . وقتی داشتم می رفتم تو قسمت خودم کپلکم  به یه زائده ای گیر کرد که تو خط یک نبود . اهمیتی ندادم . بالاخره  مسابقه شروع شد .رئیس هیات اجازه  استارت داد. درا با صداباز  شد و همه رفتن . فقط در من باز نشد ! دیدم بابا ظاهراً این خط 3 گیرداره یه جفتک زدم به تهش و با پور زدم به جلوش تا در باز شد اما بقیه اسبا حداکثر 40-30  متر از من جلو افتاده بودن.

 جوری استارت زدم  که سوارم می خواست از پشت پرت بشه پائین  شانس اوورد که زین من زرد رنگ بود !

 به هر مصیبتی بود خودمو رسوندم  به جمع اسبا .سوارکارا داشتن به بهونه شلاق زدن اسبا شون  چپ راست یواشکی همدیگر و می زدن .

اسبام بدون ردپا گذاشتن ،اینورواونور به هم تنه  می زدن .همه مشغول هم بودن ،اما تا صدای تاخت منو شنیدن که عین جت دارم بهشون نزدیک می شم  همدیگر و ول کردند حواسشون جمع من شد .

 یهو دسته جمعی هرچی جینگولک بازی وشامورتی باز ی داشتن حواله من کردن . یکی می دیدی از چپ منو هل می داد، یکی از راست . یکی می کشید باسمش زیر پام ، یه سواریم با شلاق می زد تو صورتم !

دیدم تنها راهم برا نجات از ین وضع دویدنه و بس و بدون هر عکس العملی فقط سرعتمو بیشتر کردم .

طولی نکشید که همشونو جا گذاشتم . وقتی به خط پایان رسیدم دیگه تشنگی نایی واسم نذاشته بود . فاصلم از بقیه حداقل 10متر بود که با حساب کردن 40-30  متر ناشی از تأخیر  اولیه بیشتر از50-40  متر جلو بودم .

 بازم بد نبود . باشکم خالیو این همه سیخونک رکورد بدی نبود . مخصوصاً  اینکه برق بدجنسیه چشای اسبا ومهترا و مالکا بیشتر شده بود .

نظرات 1 + ارسال نظر
متولد سال اسب یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ق.ظ

فقط یه بار دیگه میام این جا سر میزنم و اگه بخواین به همین روش نوشتن ادامه بدین به جون ... دیگه نمیام.
آخه بابا اقلا هر ۶ خط در میون یه مطلبی بنویس که ما هم بفهمیمش. اگه نه من دیگه نمیام.چون واقعا از این طرز نوشته ها نه سر درمیارم و نه علاقه ای دارم.
بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد