بنام خدا

   حج
مطابق تمامی موارد غیر معمول کاملا بدون مقدمه رخ داد.یکی از همکاران ظاهرالصلاح با ژستی فرامذهبی اعلام کرد از کاروان بیت اله الحرام یک جا باقی مانده و تمامی متدینین شهر مشتاق مسافرت شما به سرزمین وحی هستند. هر چقدر هم مستحکم باشی کافیست یکی دو نفر از امثال این ملیجک اطرافت را گرفته باشند تا کم کم خودت هم باورت شود بنده روسیاهی که می پنداشتی نیستی هیچ، بلکه جزو خیل طلبکاران حریم کبریا و کعبه آمال لبیک گویان - مستحق رجم محسوب میشوی!
اولین کاری که کردم شک بود .تا آن لحظه تصوری که از حج داشتم در این بیت خلاصه میشد:
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم نداند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
مارا چه به استطاعت و فکر صحرای عرفات و رمی جمرات که:
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخواست لعنت به ابلیس کرد
بدیدش ابلیس اندر رهـــــــــی
که هرگز ندیدم چون تو ابلهــــــی
دومین کارم جستجوی فردی بود که شک در رفتن را به یقین نرفتن مبدل سازد.
با همسرم مشورت کردم.برخلاف تصور در مقابل این کارشکنی که فقط یکی از ما میتواند به این سفر برود با اصراری شدید مرا تشویق به رفتن کرد.راه دیگری باقی نمانده بود.همه چیز مقدر شده بود تا در زمان کوتاهی سوار بر اشتر آسمان آبی‹ایر باس› بر سواحل دریای سرخ هبوط کنم .مکه و مدینه همانطور بود که می پنداشتم. سرشار از خاطرات اسلامی، از نبی گرامی و آلش گرفته تا آنتونی کوئین و کوپال و یالش! .مسجد النبی دنیای خود را داشت.
عجیب مشغول نظامؤمنی تمامی فشارها و تحقیر های میزبانان بدوی را تحمل می کرد تا بتواند در روضه رسول اله ‹ص› نماز بگذارد و گنه کاری پلید به طمع ری ست کردن سی پی یوی مشحون از ذنب خویش در بدر بدر بدنبال ستون توبه می گشت.
بقیع اما نوبر بود.مدفن مفاخر شیعه همچون خزانه بانک مرکزی محافظت می شد.هر کس میخواهد قیافه حضرات شمر و یزبدی که برا یش ترسیم کرده اند رااز نز دیک ببیند باید سری به نگهبانهای بقیع بزند.حدود ده نفر شمر بی جوشن
در میان دهها فقره ابو جهل جویای گلشن ! کسی را دیدم که نهایت درایت و شجاعت را در هم آمیخته بود تا ذره ای خاک را بدور از دیدگان تیز حارسین برباید!چه بگویم؟!
مکه اما حکایت دیگری داشت.عظمت کعبه ،جدای از معنویات ملصق به آن تنها در سرسراهای تخت جمشید یافت می شد وبس.چند صد پرستو هم بگونه ای عجیب بر گردش طواف میکردند.کافی بود اندیشه ای سو ء در ذهنت نقش بندد تا به سهولت سرنوشت ابرهه و سپاه پیلانش را پیش چشم ببینی.
با چنین افکاری در حرم قدم میزدم که دیدم پیرزالی ایرانی ملتمسانه از سه نفر نشانی هتل محل اقامتش را می پرسد.یک مرشد ملبس و دو جوان همراهش .
با دیدن من گل از گل همگی شکفت.مرد مرشد خوشحال از یافتن فردی جسیم که میتوانست بار امورات حقیر دنیوی را به دوش بکشدو مریدان مسرور از رسیدن به مفری از سنگلاخهای سلوک در پی مرادو صد البته پیر زن امید وار به رهایی از خستگان ایثار .نشانی را به من نشان دادند. اسم هتل مشابه هتل ما بود اما بانضمام یک پسوند.چاره ای نبود.دعا را بعدا هم میشد خواند.دور زدم وساک دستی او را برداشتم.حاصل این همراهی جستجویی یک ساعته بود.در نهایت مجبور شدم اورا به هتل خودمان ببرم و از طریق هماهنگی مدیران کاروانها به مقصدش برسانم.به مسجد النبی برگشتم. بسته بود. کارگران با شتابی
فت بودند.پیرزن دعایم کرده بود.

معرفی

به نام خدا

 

در دوران دانشجوئی مدتی را بعنوان کارمند دفتر خانه اسناد رسمی مشغول بکار شدم . قبل از آنهم حدود یکسالی بعنوان کارآموزی حین دانش اندوزی در اداره آگاهی کار کردم و در نهایت هم ضمن همکاری با بعضی وکلای دادگستری امور حقوقی چند شرکت خصوصی را در شیراز انجام می دادم. بوقت خدمت وظیفه نیز در مقام افسر قضایی و مشاور حقوقی فرماندهی و وکیل ایثارگران ایفای وظیفه نمودم .

در آن ایام دلمشغولیهای مخصوصی مرا رها نمی کرد:

« عدالت چیست ؟»  و« آیا نمی توان در همین شرایط موجود عادل بود؟»

به دنبال این ذهنیات در سال 75 وارد قوه قضائیه شدم و پس از طی دوران گزینش و آموزش در سال 77 بعنوان قاضی تحقیق دادگستری بندر ماهشهر شروع بکار نمودم . سمتهای دادرسی و ریاست شعبه پنجم همان شهرستان و ریاست دادگاه بخش رامشیر نیز در چند ساله گذشته به ترتیب به دست آمده و از دست رفته اند و هم اینک و هم زمان با احیاء دادسراها افتخار تصدی ریاست دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان آبادان را دارم .

من هم همانند بسیاری از ابناء بشر در رویاهایم ایجاد تغییرات مثبت در جامعه و اعمال نظم و عدالت را به شرط داشتن پستهای عالی رتبه  به سهولت میسر می دانستم ،امّا به تدریج که مدارج ارتقاء شغلی را طی کردم متوجه شدم هر چه قدرت بیشتری بدست بیاوری موانع قدرتمندتری نیز مواضع تو را تهدید می کنند تا آنجا که امروز و از این پایین تصویری هر چند نه چندان واضح ، امّا قابل فهم ـ از تمامی آنچه جایگاهی چون ریاست قوه را در خود می فشرد در ذهنم ترسیم شده است  و روز به روز بیشتر به این فرضیه که الملوک علی دین الناس  ! معتقد می شوم .

از آنجا که اعتقاد دارم می توان از ارواح همسو و افکار هم جهت همیشه و در همه حال بهره جست در سال 80 و بلافاصله پس از آشنایی با رایانه و اینترنت اولین وبلاگم تحت عنوان :«این صدای یک قاضی است »را در ماهشهر راه اندازی کردم. وبلاگ« قضاوت» را که امروز به دادستان تغییر نام یافته نیز در همان روزها آماده کردم . حاصل کار شبکه ای ام در رامشیر یک وب سایت آزمایشی بر سرور رایگان نت فیرمز و یک وبت سایت دیگر بود که به هزینه شخصی راه اندازی اما هیچگاه کامل نشد .پس از حضور در آبادان به کمک بزرگی گمنام در عالم رایانه سایت دادستان دات نت را براه انداختم و وجه تسمیه این وب سایت نیز نه عنوان شغلی ، بلکه مفهوم زیبایی است که عبارت دادستان در زبان پارسی دارد .

 

در هر حال امروز با وجودی که درون گود قرار دارم می دانم که تغییرات مثبت همیشه ممکن است و اگر نبود امروز ما با دیروز هیچ تفاوتی نداشت ،هر چند که بالیدن طفل در دیده والدین نمود چندانی نداشته باشد. با نگاهی به گذشته می توانیم این تغییرات را بخوبی مشاهده کنیم و چنانچه به تقدیر  سربازان سرای عدل نمی اندیشیم دست کم به تقبیح آنان نیز دست نیازیم  . شاید فردا روزی هم از بیرون گود به نبرد با گردان باید پرداخت و بسا سایتی و صفحه ای بر وب که بستر ساز چنین سازی باشد .

 

 

پورنگ مکوندی