شب ششم
آخورم، آخور خوب خودم، سلام !
مسابقه نمایشی درراهه و اسبا سخت دارن تو سرهم هم می زنن تا واسه برنده محسوب شدن انتخاب شن .اقماری و مثلث بدجوری پیچیدن به سرو سم زئوس . آخه زئوس هم خوش تیپه ، هم اسمش خارجیکه ، هم جوونه و هم به هر دلیل ممکن فوری میشینه به دل اسبا . اگه سم بگیره می تونه یه رقیب جدی باشه . زئوس که استاد وعده دادن نشدینه تو دوره ای که راه انداخته یه چیزای عجیبی می گه .
امروز داشت می گفت اگه بذارین من تو مسابقه اول بشم اولین کاری که می کنم اینه که سیمان جلو باکس هر اسبی رو مرمت می کنم تا اینقدر آب جمع نشه زیر پاهاتونو و توش قورباغه بچه بزاد شبانذاره بخوابین . مثلث و اقماری و دودی خیلی زورشون گرفت . اخه جلو باکس اونا هیچ اشکالی نداره . صاحبشون کمال بهر بردار یو از برنده شدن الکیه او نا کردن به اسم اسب کورس باکسشونو درجه یک کردن .تازه نمی توننم به اسبا بگن مگه سمه زئوسه که بتونه سیما نو درس کنه و اصلا" اون چیکارس؟
آخه اینقدر خودشون قبلا از ین حرفا گفتن و بازم می خوان بگن که نمیشه . فقطه اقماری که بقول خودش از سه دوره پیش که یه لگد حسابی از مادیون سیاهه که دو روز تو باشگاه امونت بود خورد یه مقدار قاطی کرده امروز رفت سر در ورودی باکسا اونقدر چرت و پرت گفت که مثلث از خنده روده بر شد . دودی که فرق چرت پرت رو از هم تشخیص نمی ده به همه نیگا می کرد ببینه بالاخره اکثریت خوششون اومده یا نه . اگه خوششون اومد بگه حرفای اقماری درسته اگر م نه یه شیهه در مقام ردش بکشه !
اقماری اول کلی توضیح داد که اصلا" درس کردن جلو با کس تو قدرت زئوس و هیچ اسب دیگه ای نیس و فقط کار آدماس . بعد مثه اینکه حرفای خودش هویج خشکه بوده نیم ساعت توضیح داد که اگه اون دوباره انتخاب بشه تموم باکسارو کاشی سرامیکی می کنه ! لعنت برون مادیون مشکیه که اگه گذاشته بود این غلطشو بکنه حالا باشگاه یه همچنین لگد خورده ای رو نباید تحمل بکنه !
امروز یه اتفاق دیگه هم افتاد . صاحب دودی اومد یه سری بهش زد . همراشم یه مقدار هویج اوورده بود که داد به دودی . دودی کلی به بقیه فخر فروختو واسشون گردن گرفت ، اما بعد از رفتن صاحبه یهو بدجوری از دماغش در اومد . اسب بیچاره طوری دل درد گرفت که می خواست باسماش کف با کسو بشکافه . چن ساعت بعد صاحب دودی با دامپزشک اومد باشگاه صاحب دودی مصر بود که د ل درد دودی در اثر خوردن سیب بود. علتش هم روشنه چون همه اسبا می دونن فقط صاحب زئوسه که واسه اسبش سیب میاره. نتیجه اینکه صاحب زئوس خواسته دودی از پابیفته تا دیگه نتونه مقام بیاره . دامپزشکه هم یه معاینه دقیق انجام میده . تو مدت معاینه صاحب دودی هی دورش می چرخید و پچ پچ می کرد و ازون طرفم دودی تق تق سم می کوبیدو شیهه می کشید. من جای دامپزشکه بودم رام شده بودم . بقیه اسبام تحریک شده بودنو شیهه می کشیدن ، اما لامصب این دامپزشکه احتمالا" کر شده بود چون بی خیال بی خیال کار خودش رو می کرد . آخرشم نه گذاشت نه برداشت گفت دل درد دودی مال هویج مسموم بوده . مثه اینکه لای دندونای دودی یه مقدار هویج پیدا کرده و گند هویجه اینقدر زیاد بوده که آزمایش دیگه ای هم برا تشخیصش لازم نبود .
آخور جون !
جونم برات بگه که صاحب دودی یه حرکاتی ازش سر زد که انگاری خل شده ! دودی هم که فرق چرت واز پرت نمی فهمه از صحبتهای دامپزشک اینطوری برداشت کرد که صاحب زئوس دشمن اصلیه اونه که حتی تونسته هویج صاحب خودشوهم مسموم کنه! صاحب دودی صورتش عین اسب کرنگ شده بود، ولی زورش به دامپزشک نمی رسید . حرفش حق بود دیگه . جلزو لزم فایده نداشت و صاحب مثلث و اقما ریم واسه همین از این دامپزشک جدیده بدشون میومد . حرکاتشون یه طوری بود که هم بدشون میومد هم نه ! بدشون میود چون می دونستن نمیشه باهاش کنار اومد و خوششون میدمد چون می دونستن با هیشکی کنار نمیاد .تا این دامپزشکه هس کس نمی تونه به این آسونیا اسبا شونو کله سم کنه . غروب که صاحب من اومد از ماجرا با خبر شد . کلی از این کار دامپزشکه حال کرده بود . اخه اون منو خیلی دوس داره . دلش قرص شد که کسی نمی تونه زیر اب منو بزنه . بیچاره آدم بدی نیس . فقط اگه وزنشو یه مقدار کم می کرد عالی می شد !
شب پنجم
آخور شنوا سلام !
امشب فکر نمی کردم بتونم ببینمت . پدر مو این نامردا در اوردن . من هنوز نفهمیدم اینجا کی چکاریس من اسبم یا این مالکا و مهترا . هر کسی از راه می رسه نسبت به ما اسبا احساس پرفسوری بهش دس می ده . بابا ما خودمون کلی پروفسور مثه رعد و خطر داریم دیگه نمی خواد شماها و اسمون تزبدین .
مهتر من که سوادش در حد طویله پدرشه هر وقت از خواب بیدار میشه میاد باشگاه بهم صبحونه می ده. حالا ساعت 10 باشه 11 باشه یا هرچی .بعد اگه حال داشته باشد یکم غشو می کنه منو و سمامو پاک می کنه و یه آب بهم می زنه و می ره .ظهرم که هیچی . اله بختکی شاید یه چیزی گیرم بیاد . دیگه میره تا شب . شب که مالکم میا د کلی جلوش فیلم در میاره و میگه چیو چیو چی برا بردن من تو کورس لازمه . اونو قت سفارشاتش شروع میشه . تخمه آفتابگردون خام ، آرد نخود چی ، کشمش ، تخم مرغ ...
حالا تو بیا به این نا اسب بگو بابا معده ما برای هضم تخم مرغ طراحی نشده . تازه ما باید دفعات غذا مون زیاد باشد و حجمش کم . بعد که موقع سواری یه بادی چیزی ا ز ما به بیرون نشت می کنه نیشش عین منخرین مادیون فحل باز میشه و دس می کنه تو جیبش چنتا تخمه آفتابگردون خام در میاره چیکوچیک میشکونه و پوستشو تف می کنه طرفم . کاش منم مثه این آدمای نانجیب بودم یه جفتک می زدم تواون پوزش که دیگه هیچوقت به نیشخند برا هیچ اسبی بازنشه !
این از غذا خورد نمون که خودش مصیبتیه ، اما از اون بدتر تمرین داد نشونه .
مهتر من می گه عصرا واسه اینکار خوبه ، اونم ساعت 6 یا 6.5 تا 8 . بعد هر وقت حال داشت می یاد. یه روز میاد یه روز نه . تا میاد عضلاتمون به یه مدل تمرین عادت کنه می بینی دو روز نمی برمون بیرون . یکی نیس بگه اگه انداز ما اسبا عقل نداری اقلا" یه مقدار عضله که داری !
مالک خان که از لحاظ چربیای دور شکم واسه خودش خانیه تزاش درمورد تمرین اسب از دکترا به بالاس !یه چیزایی می گه که فکر کنم تو شاهنومه در مورد رستم ورخش خونده .یادش بخیر بابا بزرگم چقدر از رخش قشنگ صحبت می کرد . می رفت رو یه تل تا پاله و طوری با شیهه و سم کوبی قصه های رخشو رستمو برامون می گفت که صدای چکاچک شمشیرا رو تو گو شمون می شنیدیم . از وقتی از پایتخت منو اوردن اینجا دیگه اسمی از شاهنومه نشنیدم . کلی خمار شده بودم تا اینکه دیدم یه شب که ماه کامل بود خطر در حالیکه عرقگیر لیمویی بلند شو صاحبش از کمرش در نیوورده بود همه رو جمع کرده داره براشون یه چیزی می گه .
زبونش خیلی عجیب بود . اصلا" معنی حرفاشو نمی فهمیدم اما آهنگش برام خیلی خیلی جالب بود . درس عینهو شاهنومه خونی بابا بزرگم . به یاد آب شیرینو ، علف تازه و برف و نسیم خنک و سواری شیک وپیک و آقاها و خانومای مودب و با شخصیت که واسه همدیگه و اسبا احترام قائل بودن و بابا بزرگمو و بابا و مامانم کلی اشک ریختم. این ناکس خطر از همون موقع به یه جای دل منم نشست .
مالک خان می گه اسبا رو ببرین تو این گودال آب جلو باشگاه تمرین بدین . یکی نیس بهش بگه ای اسم گذار تقلبی ! آخه کدوم خانی می ره تو آب بارون شوره زده و قاطی شده با فاضلاب تمرین کنه ؟ اصلا" یکی پیدا نمیشه بهش بگه خوش انصاف ! تو هر وقت تونستی بدون کمک جرثقیل سوار اسب شی بیا در مورد اسب حرف بزن !
از اون طرف حرفای مالک خورشید از همه طلایی تره ! خورشید یه مادیون نیله مگسیه که خیلیم تر و فرزه .صاحبشم خیلی دوسش داره . کل اطلاعاتشم از اسب محدود می شه به این دو سه هفته ای که خورشیدو خریده ! اون در این حد که اون قلمبهه که می ذارن رو کمر اسب اسمش زینه نه پالون و اون چیزی که یه سرش تو دهن اسبه و یه سرش تودسته آدم اسمش دست جلو و دهینه و آبخو ری نه فرمون از اسب میدونه . تازه همین سه تا رو هم هی جابجا اشتباه می کنه ! حالابا این مقام و منزلت علمی مگه مالکی جرات داره از جلوش رد شه ؟ عین ریتم چار نعل بلند فکش می زنه و بقیه رو راهنمایی و ارشاد می کنه ! تز این یکی از همه جالبتره . صاحب خورشید می گه باید اسبا رو هر روز برد میدون و بینشون کورس گذاشت ! بی وجدان نمی گه بابا موتور هزارم باشد نمیشه . استهلاک داره .سرویس می خواد . حالا آخورکم تو خود حدیث مفصل بخون از این مجمل. یه روز صبح می رم بیرون چار نعل که تموم ماهیچه هام می گیره . یه روز ظهر تو گرما می برنم کورس ! بعد از همه اینا مالکم میاد که نمی دونم چیکارس که همه ازش حساب می برن سوارم میشه . یه اسب حسابیم پیدا نمی شه بهش بگه این زبون بسته صبح تا حالا بجای سرویس دادن بهش دهنش سرویس شده ! امروز از همون روزای نحس بود . روزای آدمی . آخه روزای اسبا که همش سعدن . صبح واسه اینکه صاحب خورشید عشقش کشیده بوده خورشید صبحیه تمرین کنه و حریف تمرین لازم داشته منم مجبور شدم با بقیه اسبا برم بیرون. ظهرم نمیدونم پسر خاله مهتر بود ، کی بود که همراش اومد تو باشگاه ، هر کی بود مهتر می خواست جلوش قپی بیاد تو تیغ آفتاب مارو دووند . عصرم که مالک اسب وزن اومد طوری برد و اوو رد مونو دهنه رو چپ و راست کشید که دهمون صاف شد .
آخور جون !
بعضی وقتا به خودم می گم چی می شد ماها رو ول می کردن تو صحرای خدا بچریمو بدویمو جفتگیری کنیمو کره پس بندازیم ؟ مگه اون موقعا" که این باز یا نبود و آمپول و دوا و هزار کوفت و زهر مار دیگه ، اسبا نمی تونستن بدون ؟ به همه مقدسات قسم که اسبای حالا به گردپای اسبای قدیمم نمی رسن .
بابا بزرگه روتل تا پاله می ایستاد بی خطر خطر چه غوغایی که به پا نمی کرد . ای ی ی ... بگذریم که به قول یه مهتر باستانی این نیز بگذرد !
شب چهارم
آخور مهربونم سلام !
می خواستم قبل از هر چی بگم که کلی حال کردم عجب دامپزشک با حالی بود . شایدم کاملا" معمولی بود و بخاطر خرابکاریه قبلیا همین انجام وظیفش به چش میاد . آخه خان و خروش می گن قبلا" یه دامپزشک میومد باشگاه که خودش محتاج دامپزشک بود !
اون دامپزشک قبیله که ظاهرا" بدجوری هم مسلک دیانا بوده و هر مالکی پول بیشتری بهش می داده اسبش کمتر از اون مریضیای ناخواسته و عجیب می گرفته !
در مقابل می دیدی یهو قبل از مسابقه انتخابی رقیبا یا کولیت می گرفتن یا اسهال ویا یه دفعه کل خط خونیشون می رفت زیر سئوال و حتی داغ فدارسیونم می شد شاخه زرشک !
خروش که خیلی شیطون تر از خان می گفت با چش خودش دیده که دامپزشک قبیله با صاحب اقماری رفتن تو باکس اقمار یو یه ساعت اونجا معطل شدن . بعدم یواشکی رفته گوش چسپونده به دیوار و شنیده که یه داروی جدید که تولیست دوپینگ نیست به اقماری دادن ، اما هرچی گوش خوابونده وبلند کرده صدای ناله وشیهه ناشی از آمپول رو نشینده !
از بین صحبتهای مالک اقماری و دامپزشکم یه کلمه ای شنیده که جای دیگه ای نشنیده . حتی منم که هفت سالمه نتونستم به خروش بگم شیاف یعنی چی !
بعدش دامپزشکه می یاد همه اسبا رو ویزیت می کنه یهو بعد از رفتنش شبح که از تیره حمدانی و تو اقلیته اما الحق والانصاف قهرمانه قهرمانانه تا پاله بند می شه و نمی تونه بره مسابقه. تازه حالا خوب بود منتخب دوم یعنی مثلث از تیره حمدانی بوده و تو این وضعیت که معلوم نیس بالاخره کی چیکارس با شبح کنار اومده که بعد از انتخاب حواسش به شبح باشه ،غافل از اینکه صاحب مثلث منتظر می مونه تا ببینه بالاخره نفرسوم کی می شه تا بین اقماری و اون یکی رو انتخاب کنه . آخه ظاهرا" اونقدر این داوری جدید که اسمشم یادم رفت به اقماری ساخته که شده پای ثابت انتخاب !
آخور جون !
ظاهرا" تو انتخاب قبلی یه اتفاقی میوفته که مثلث و اقماری فکر شم نمی کرد نو واسه همین کل نقشه هاشون نقش بر آب می شه . تو بگیر وببند ودیانا بازی این نریون نماها یهو (( رعد)) که یه نریون پیر واز نژاد اسبای سواره نظامه بهش الهام می شد که هر چی بخوا وسط این نا نجیبا نجابت بخرج بده فقط سرش کلگی گشادتری میره .
بعد م میاد یه دسته راه میندازه و فوری بیاد مرحوم پدر جدش سازماندهیشون می کنه و انصافا" خوب هم بهشون نظم میده .فقط یه مشکل بزرگ داشتن که کسی نداشتن که بتونن بهش اطمینان کنن.هر چی هم این درو اون در می زنن یه اسب اصیل پیدا نمی کنن . آخر سر مجبور می شن با (( دودی )) که یه نریون بدون داغ و اخته اس قرار داد ببندن با این امید که این یکی دیگه بهشون خیانت نمی کنه غافل از اینکه دودی تا انتخاب می شه جوری با اقماری و مثلث بُر می خوره که چنتا پله ازونام جلو می یفته ! آخه این کنستانتره و یونجه دوره انتخاب بدکوفتیه . اسب یه لقمشو که بخوره کلا" فراموش می کنه قبلا" از زور گرسنگی ساعت 10 شب به بعد مجبور بوده تا پاله خودشو بخوره !
رعد و ارتش چن نفرشم بدجوری دمغ می شن . دیگه چیکار باید می کردن که جلو بلبشو رو بگیرن ؟ تا بوده همین بوده . اصلا" اسبو به نقشه کشیدن چیکار ؟ همون سواریشونو می دادن بهتر بود !
خان می گفت هیشکی نفهمید با اون همه آمپول و دوا که جابجا دامپزشک قبلیه می زد و به هر ترتیب ممکن تاثیر خودشو تو هر مسابقه می ذاشت چطور شد یهو عوض شد و این دامپزشک جدیده اومد .
تو این چن ماهی که این اومده قیافه اقماری و مثلث و دودی دیدنیه . معلوم نیس قبلیه چی بهشون می داده که حالا خبری ازش نیس . هر کسی این سه تا رو عصرا ببینه می فهمه که اسبام میتونن خمار بشن ! صاحباشون که دیگه از خودشون داغون ترن . مهترام که شدن سنگ روی یخ . خلاصه اینکه همشون بدجوری باهاش دشمن شدن.ون اوایل که دامپزشک جدیده اومده بود دیدن نمیتونن چارش کنن شروع کردن به جو سازی. مهترا و مالکا پچ پچ می کردن و اسبام خرناسه میکشیدن که این یارو نظم اینجا رو بهم زده . مسابقات بهم ریخته.اسبای با سابقه و قهرمان دیگه مقام نمیارن.بعد دیدن اینجوری نمیشه گفتن بذار به همون روش قدیمی متوسل شیم.هر چی چش آدمو اسب بود روش زوم میکنن یه آتویی چیزی بگیرن میبینن فایده ای نداره.
لا مصب نه میرفت دور و بر سوارکارای خانوم موس موس کنه نه جنس بنجل می اوورد تو باشگاه بفروشه ،نه آمپول عوضی می زد، نه هیچ خلاف دیگه ای.کارشو خوب بلد بود.
یه روز یه اسب دار دهاتی که میگن باباش از یه جایی تو کویر اومده و یه مزرعه یونجه بنجل داره می بینه دامپزشک جدیده تو راه اومدن به باشگاه ماشینشو نگه میداره.دهاتیه که همیشه مفش آویزون بوده و به دستور دامپزشکه یونجه هاش برا اسبا مضر تشخیص داده شده بوده از قبل تو کوک دامپزشکه بوده.
کلید میکنه از دور روش و میبینه طرف پیاده میشه میره طرف یه سگ ولگرد که کنار هندونه فروشای سر فلکه فرودگاه پاتوقش بوده . سگه مثه اینکه منتظرش بوده دم تکون می ده . دامپزشکه یه کم پس مونده غذا میاره میندازه جلوش. بعد که خورد و سیر شد یه پمادی از تو کیفش در میاره میماله به زخم کهنه رو کمر ش . چشای سگه بدجوری برق میزنه . چشای یونجه فروش مفو هم برق می زنه اما از نوع دیگه . فرداش افتاد رو زبون اسبا که بعد از ویزیت این دامپزشک جدیده حداقل باید سه بار ادرار کنین . بی حیا دستی که به اسب می زنه می ماله به سگ و دست سگیشو می ماله به اسب . تف به غیرت اسبی که بخواد اون معاینه کنه .
این حرفه کلی زبون به زبون گشتو به گوش مدیر ارشد باشگاهم رسید . اونا دیگه گوششون از این حرفا پر شده بود . اسبام یه مدت این حرفو نشخوار کردن و بعد مثه بقیه جنجالا فراموش شد .
خروش می گه آخرین کسی که این حرفو هی تکرار می کرد یه نریون پیرو بی صاحب و چلاقه به اسم خطر . هیچکدوم از اسبا و مدیرای فعلی صاحب خطر ویادشون نمیاد فقط می دونن مال یه دهاتی بوده . حالا چطوری سر از باشگاه حرفه ای سواری کاری و چوگان در اورده کسی نمی دونه . به خاطر چلاقیش فقط می یارنش بچه کوچیکا سوارش می شن عکس بگیرن . هیچ کار دیگه ای از دستش ساخته نیس . شایدم هس اما خودشو به چلاقی می زده ! خیلی ظاهر آروم و سر براهی داره . بخاطر چلاقیشم همه اسبابهش یونجه می دنو اونم یه فنی از قدیم برا کورس یادشون می ده . هر چن تا حالا هیچکدوم از فنایی که یاد بقیه داده باعث برد کسی نشده اما همه ایمان دارن که اون درس می گه !
خان میگه من میدونم چی شده که قضیه این سگه به اینجا رسیده . دامپزشک که زبون حیوونا رو می فهمه از سگه شنیده که خطر قبلا" همدهاتیشون بوده . کارشم خیلی سخت بوده . صاحبش بیشتر به جای گاو می بستش به خیش . یه روز که دور از چشم صاحبش می خواسته بپره رو مادیون همسایه سگه می بینش و اونقدر واق واق می کند تا همسایه می فهمه و میاد بیرون با شلاق می افته به جون خطر . خطرم نامردی نمی کنه موقع فرار یه جفتک حواله سگه می کنه که نوک سمش می گیره به کمرش . اون زخمم یادگار همون قصه اس .
بعد یه روز که دامپزشکه داشته رباطای دست چپ خانو معاینه می کرده شروع می کنه با خودش حرف زدن و از نا مردیه یونجه فروش بنجل و خطر گلایه می کنه . خان هم رگ خانیش به جوش میاد و می خواد
همونجا بزنه دیوار با کسو با لگد خراب کنه که به زحمت جلو خودشو میگیره .
آخور سنگ صبور!
پاهام دیگه طاقت نداره . باید یه غلتی بزنم فعلا" تا بعد ....