شب نهم
آخور کوچولوی بزرگوار سلام !
امروز صبح گفتم بذار به خطر متوسل بشم . حداقل یه نفوذی تو اسبا داره . شاید اگه اون بخواد بشه یه تکونی به باشگاه داد . به خروش گفتم برو دنبالش . آخه خروش بدجوری تحت تاثیری شیهه های خطره . دیدم به خروش برخورد .گفتم چته ؟ گفت اگه با ایشون کار دارید باید شما برید اونجا .هر چی فکر کردم که چرا ؟نفهمیدم . از نظر خط خونی ،سن و سال ، مقامات کسب شده در مسابقات مختلف ، رنگ ، تناسب اندام ، قوس کمر و باسن وضعیت اندام حرکتی ، زیبایی گوش و جمجمه و قدرت بدنی و استحکام سم و کلاً همه چیز از اون یابوی بدون داغ برتر بودم .
تازه یراق آلاتم هم از ون خیلی بهتر بود . همه وسایل من چرم اصله و مال اون برزنتی و پلاستیکی . تنها چیزی که تو یراق آلاتش از مال من سر بود یه عرق گیر لیموییه که نمیدونم از کجا پیدا کرده !
عرق گیره هم جنسش خوبه هم اونقد ر بلنده که از زیر زین اومده بیرون تا همه ببیننش. واسه اینم که به بقیه چیزاش نمی خوره بدجوری به تنش گریه می کنه !
دیدم چونه زدن فایده نداره . وقتی خروش شیطون و بازیگوش اینجوری می گه و ای به حال بقیه. برا دل اسبام که شده بذار کوتاه بیام . گفتم باشه . رفتم پیش خطر .
نریون پیزوری که خودش خوب می دونس حتی برا استفاده از تاپاله من به جای پوشال زیر پاشم بدرد نمی خوره وقتی دید من رفتم طرفش طاقچه بالا گذاشت ! طوری رفتار می کرد که انگار اون رئیس فدارسیون سوار کاریه و من یخمک فروش کنار باجه های شرط بندی ! رفت بالای باکس شروع کرد به پشت چش نازک کردن . سم دست راستشم جوری به جلو متمایل کرد که انتظار داشت من برم بوش کنم . دیدم یارو پرور ترازین حرفاس . یه لحظه پشیمون شدم که چرا اصلاً به این اعتماد کردم ، بعد گفتم نه بابا شاید این غرور اسبی منه که نمیذاره ظرفیتهای اونو درک کنم و به خودم فشار اوردمو حرفامو زدم .
ازش خواهش کردم تو شیهه ها ی شباش اسبا رو روشن کنه که دنیا دسه کیه . گفتم هرچه سریعتر قضیه زمین کشت هندونه کنار باشگاهوافشا کنه .
گفت باشه . کلیم ازم تشکر کرد . تا شب لحظه شماری می کردم . باورم نمی شد به این سادگی خطر واقعیتو قبول کرده باشه و با من همکاری کنه . همش مشکوک بودم . فکر می کردم یه کلکی تو کاره تا اینکه خطر به وعدش عملکرد و رفت رو گونیای جو ایستاد و چنان شیهه ای کشید که احساس کرم پایه های اصطبل ظلم فرو ریخت .دیدم بیخودی شک داشتم . اصالت اسب به مقام مسابقه و داغ فدارسیونو یراق آلات چرمی اصل نیس . خطر واقعاً می تونه واسه دشمنای اسبا خطر ناک باشه .
شب هشتم
امروز حنین اومد پیشم. اون یه نریون کرنگ 12 ساله و خوش تیپه .از تیره خرسانم هس. تو سر شاخه ها قدیمی شجره نامه عمو زاده ایم. ادعای دنیا دیدگیشم می شه . پیشنهاد داد حالا که تو مسابقه به بقیه فهموندم که چه قدرتی دارم بیام تو گروه اونا و انجمن خر سانهای باشگاه رو تقویت کنم . بهش گفتم مگه شما چن نفرین که انجمن راه انداختین اون گفتو خودمم می دونستم که سه نفرن ! گفتم فایده ای داره ؟ گفت بعداً زیاد می شیم . گفتم کل خرسانای باشگاه که همینن . گفت دنیا که همیشه اینجوری نمی مونه . حتماً از یه جایی خرسانا میانو به مامی پیوندن !یه لحظه یاد خطر افتادم . گفتم حالا فرض کنیم زدو اون خرسانایی که تو می گی اومد نو تعداد ماها بیشتر شد، بعد چیکار می کنی ؟
گفت معلومه دیگه خرسانا باید تو مسابقه اول شن ،مالکا و مهترا شونم ازهمه سر می شن. گفتم بعد ؟ ناراحت شد و سم به زمین کوفتو گفت معلومه دیگه اسب خوب! با کسارو ومرمت می کنیم . به جای آب تصفیه نشده شط آب تمیز شیر به اسبا می دیم . روزی دو کیلو کشمشو و شیره خرما به آذوقشون اضافه می کنیم ...!
چشام از تعجب گرد شد . گفتم ببخشید اما تو با اقمار یو دود یو مثلث چه فرقی داری ؟ گفت من فرقم اینه که خرسانم و اونا کحیلان . گفتم جهت اطلاعات فرقتون اونه که اونا خرن تو قاطر!
حنینم عصبانی شد ولی زورش بهم نمی رسید خودشو کنترل کرد بعد گفت تو که خودت داری می بینی اونا دارن چیکار می کنن . پهن کردن به حقوق بقیه تیره ها که هیچ ،واسه تیره خود شونم هیچ غلطی نمی کنن. روز به روز بدبخت تر شونم می کنن .
گفتم خوب پهن ما با اونا چه فرقی داره که بخوایم بزنیم به حقوق خودمونو او نا !
گفت این باشگاه از اول مال پدر جدای ما بوده . گفتم از کجا فهمیدی ؟ گفت شجره نامه ها می گن . گفتم شجره نامه ها رو آدما می نویسن . اونام که خیلی خطرن ! تازه کی تا حالایه شجره نامه کامل دیده ؟ همه به جایی ختم می شن که یه تعداد دهن بسته بشه . مال کسی تا حالا رسیده به اسبک اولیه ؟ خرسانام یه روزی اومدن به باشگاه اما قبل از اونم روزی بوده که اصلاً باشگاهی نبوده . تو می تونی بگی رو علفای قبل از باشگاه هیچ اسبی نچریده ؟
گفت این حق خرساناس که کحیلانا رئیس نباشن . گفتم این حق خرسانا و کحیلا ناس که در آرامش زندگی کنن و به اندازه ای که می دوئن علیق بخورن .
گفتم تو اصلاٌ فهمیدی که زمین پشت باشگاه جزو خود باشگاهه ؟ فهمیدی که وقتی هوا شرجی می شه بعد یه نمه نسیمی می گیره اولش بوی خاطره یونجه از زمینه در می یاد ؟ نفهمیدی زیر این هندونه هایی که معلوم نیس به کجا می برن می فروشن یه زمانی یونجه می کاشتن؟
نفهمیدی محیط اون زمینو که بذاری رو بقیه باشگا کلاً میشه یه مربع مستطیل ؟
نفهمیدی چرا الان باشگا قناسه ؟
با دمش مگسای نا بدترشو پروندو گفت نه ، گفتم قاطر خوش تیپ ! واسه اینکه او نجا جز و باشگاه بوده و باید توش یونجه می کاشتن که اسبا بخورن . احتمالاً تو این آشفته بازار اسبی و دعوای بین اسبا و مالکا و مهترا یکی اومده جداش کرده توش هندونه میکاره و میفروشه و به ریش همه می خنده .
اینکه تو بخوای چن ماه تلاشو زحمت بکشی کحیلا نو رو- تازه اگه بتونی- به زیر بکشی یعنی تضمین بقاء زمین هندونه اون کسی که اونجا رو راه انداخته تو این چن ماه .
گفت پس می گی چیکار کنیم ؟ گفتم فقط یه راه داره . باید یه کار ی کنیم همه متوجه این قضیه بشن.
شیهه خندی زد و گفت بچه ای ها !من با 12 سال سنو کلی تجربه و نیت صاف هنوز نصف حرفاتو نفهمیدم، تو چطوری می خوای اینارو حالی بقیه کنی ؟ گفتم بالاخره هرکس یه وظیفه ای داره . وظیفه من این نیس که جای کحیلا نور و با خرسانا عوض کنم.
خلاصه اونقدر با هم صحبت کردیم که راضی شد .واسه همین تصمیم گرفتیم برا شروع کار میزان شعور بقیه رو محک بزنیم بهش گفتم فعلاً خرسانو رو ول کن سران کحیلانو جمع کن بیا ببینیم چن نریونه حلاجن !
رفت با سایمون 10 ساله که یه زمانی به انگلیسیا سواری می داده و یه نریون کرنگ قشنگه برگشت .همراه سایمون هزبرم بود .
آخور جون حدود یک ساعت برا این دو تا صحبت کردم . اونام طوری نیگام کردن که فکر کردم از فردا صبح باشگاه یونجه زار می شه !
بعد از تموم شدن صحبتم سایمون نه گذاشت و نه برداشت گفت .
احسنت من از اون روز اولی که تو اومدی می دونستم بابقیه فرق داری .تو مثه خودمی ! واسه همین بهترین راهو برا پیشرفت بهت یاد می دم . اگه می خوای مشکلات اسبا حل شه باید اینکارو بکنی. خوشحال شدم گفتم چی ؟ گفت باید تو مدیرای باشگاه رو محبور کنی یه سری کاما وسایل نعل بندی بخرن بدن به مهتر من که دیگه آدمای غریبه از جاهای دیگه نیان اینجا سم مارو نعل کنن!
اینطوری هم اشتغال ایجاد می شد برا همه ، هم هم اسبای باشگاه به موقع نعل می شن ، هم همه مشکلاتمون حل می شه !
داشتم نیگاش می کردم ببینم داره مسخره میکنه یا نه که دیدم هزبر با ناراحتی بلند شد و بی خداحافظی رفت بیرون . نریونیکه نمیگه نعل چه ربطی داره به شقیقه !
واسه اینکه به وخامت اوضاع برادر انه بیشتر دامن نزنم یه لبخند زورکی زدم تا رفت !
حنین نیم ساعت بعد با شبح اومد . همون حرفا رو با شبح زدم . بنظرم رسید اون دیگه فهمید . آخه تیره حمدانی جزه تیروه های برتره . وقتی صحبتام تموم شد گفت من حاضرم برا رسیدن به این آرامشی که تو می گی هر کاری بکنم . می خوای همین الان برم بشاشم تو ظر ف آب اقماری ! گفتم بابا تو شاشیدی تو کل مرام ما .اونم غیض کرد و رفت .
پشت بند شبح ، حنین ،نسیم و شاهین رو اوورد . اونام خوب گوش کردنو کلی اسب کیف شدن .برا ثابت کردن فهمشون از حرفام هم هر کدوم یه پیشنهاد دادن .شاهین گفت بعد از تغییرات ،دودی رو می رو بندیم به گاری و نسیم هم گفت اسم مثلث رو بزاریم یال قشنگ !
خوب شد حنین اونجا بود و زود اونا رو برد وگرنه دق دل سایمونو شبح رو هم سر اینا در میو وردم !
شب هفتم
آخور منصف سلام !
امروز عجب جمعه ای بود ! صبح همگی رفتیم رکوردگیری .رکوردگیری یه مسابقه واقعیه . یعنی از ین جهت واقعیه که هیچ قرار مداری برا برنده کردن اسبی از قبل گذاشته نمیشه . همه اسبا تو رکورد گیری واقعا می تونن بدوون . فقط ممکنه کسی از ترس اینکه بعدا" هویج خورش نکنن ! خودش ندوئه . دور اول نوبت خان و زئوس و چمنه که یه مادیون سیاهه کحیلانه ومشکینه که هم رنگ و نژاد و هم جنس چمنه اس و هز بر که یه نریون کرنگ کحیلانه بود.
خان و هز بر پوز به پوز به خط پایان رسیدن . بعد شم زئوس و مشکینه هم با اون پاهای کوتاش بعد از زئوس رسید . چمنه هم از پیچ دوم میدون رفت یه گوشه ایستاد شروع کرد به ادرار کردن !
دور بعد نوبت منو خروش و دودی و اقماری و مثلث و رعد بود . خروش ظاهراً سمش درد می کرد و به زحمت خودشو به خط پایان رسوند . دودی و اقماری و مثلث اما بیشتر از اینکه به جلوشون نیگا کنن زیر سما شونو نیگا میکردن که اون یک چیزی نندازه ! رعدم که همیشه خارج می زنه!
میگن چن سال پیش یه مسابقه داشته که صد متر بعد از شروع زمین خورده و سوار شم میندازه . حالام هر وقت مسابقه میده همونجا از پیست می زنه بیرون . امروز صبحم دوباره همون کار وکرد . مسابقه ما که تموم شد دیدم اون سه تا نخاله بدجوری نیگام می کنن . ظاهراً تا حالا کسی تو تاریخ باشگاه سراغ نداشته اسبی بتونه اسبارو صد متر عقب بذاره ! بقیه اسبام مسابقشو نو که دادن برگشتیم باشگاه .مهتر من خیلی خوشحال بود و پز می داد اما بقیه مهترا چشاشون از همون برق چشای سه نخاله داشت .
آخور جون ! آخه چیکار کنم که نمی تونستم ندوئم ؟ اسب طراحی شده که بدوئه ، اونم از نوع خوبش . منکه نمی تونم ندوئم وقتی میدون مسابقه رو می بینم هر چی هویجه یادم میره !
کره هاشون مشمشه بگیرن اگه بخوان منون هویج خور کنن!
عصر که اومدم آب بخورم دیدم یه مار مولک گنده تو سطل آبم افتاده . فکر کنم کار مهتر مثلث بود . مارمولکی از قیافش می باره . باسم زدم سطلو وارو کردم . مهتر خودم دیدو دوباره برام آب تمیز ریخت . بعدش مهتر دودی اومدیه عقرب انداخت رو کپلم .فوری با عضله مگس پرون انداختمش بعدم لهش کردم . دیدم ارزش نداره شیهه بکشم بذار اقلاً یه چن دقیقه ای فکر کنن نقشه ها شون جواب داده . دودی رو که می بردن دس گردون کنن چنان دندونی نشونم داد که فکر کردم می خواد تبلیغ مسواک کنه ! بابا به من چه که اون برا دویدن طراحی نشده ؟ بره اگه جرائت داره یخه طراحو بگیره ! با اون دماغش که عین دودکش می مونه !
مثلث اسب بعدی بود که از جلو با کسم رد شد . تیپش که حرف نداره . سعی کرد مثه اسبای انگلیسی جنتلنریون یه لبخندم تحویلم بده . یا لشم به احترامم بالا برد ولی وقتی داشت رد میشد خوب دیدم که عضله های مگس پرونش چطوری دارن تند و تند می پرن اونم در حالیکه هر چی نیگا کردم هیچ مگسی تو کل باشگاه دیده نمی شد !
اقماری طبق معمول کاراش از همه جالبتر بود . اومدیه تبریکی به من گفت بعد رفت دوره زد و راجع به بدی مسابقه سخنرانی کرد و کنار دیانا که رسید نمیدونم چیکار کرد که دیانا یه جیغ وحشتناک کشید و اقماریم جلدی جیم شد !
زئوس وقتی اسبا از گرمای ظهر شروع کردن به چرت زدن یواشکی اومد طرفمو از ته دل بهم تبریک گفت .حیونی واقعاً دوسم داره . از طرفی اینطور برداشت کرده بود که من می تونم تو راه مسابقه باسه نخاله کمکش کنم . البته یه مقدارم ازم می ترسید چون دوید نمو دقیق دیده بود .
بعد از احوال پرسی و این حرفا رفت . تو رفتنش بود که چرت اقماری پاره شد . او مداز باکس یه سر کی به بیرون کشید و زئوس رو دید . زئوسم اول جا خورد، بعد با وقاحت رفت پیشش کلی پشت سر من حرف زد ، خودم با گوشای خودم شیهشو شنیدم .
عصر که شد مهترا دور هم جمع شدن مهتر من طوری گردن گرفته بود که انگاری مادیون دیده بود!
بقیه هم مثه اسب لگد خورده حرفاشو گوش می کردن . فقط مهتر اقماری جوری حرف می زد که انگاری منو اون تمرین داده و نگهداری کرده .
عجب حکایتی دارن این اسبا و مهتر او مالکا . یه چیزی که امروز کشف کردم این بود که همون طور که هر اسب یا آدمی یه خط خونی داره و به یه جایی می رسه ،ممکنه طبق یه فرمول پیچیده و مرموز خط خونی مسری بین اسب و آدمم وجود داشته باشه . آخه بد جوری بین اقماریو مهتر و مالکش شباهت هس. دودی و مهتر مالکشم همینطور .
چیزی که تو این سه تا نماد خونوادگیشونه و ثابت کننده خط خونی مسری ، پوزه گوشتی و آویزو نو دراز شونه که بقول بابا بزرگم مثه دماغ پینو کیو می مونه !
شایدم بخاطر اینکه نسل اندر نسل شیهه دروغ کشیدن این شده جزو ژنتیکشون !
سرشب یه چیز جدید اتفاق افتاد که اونم باید تو خاطرات آخوری ضبط شه.
این پسر 40 کیلوئیه که سوار کار من بود اومد دوره راه افتاده بود بین مالکا و نرخ کارشو بالا می برد . بی وجدان طوری از قهرمانیش حرف می زد که انگار اون دویده و من سوارش بودم ! وقتی صحبت می کرد طور دستاشو از دو طرف صورتش بصورت دایره ای تکون می داد و پائین می اورد که انگار می خواد شاخ ترو برد بشکنه !
آخرشم همه مالکا بجز مالک منو خام کرد که اگه سه برابر مبلغ همیشگی بهش بدن اسبای همشونو تو مسابقه اول می کنه ! هیشکی هم بهش نگفت آخه خوش انصاف اگه تو مسابقه اصلی دو تا از این اسبا با هم افتادن تو چجوری می خوای سوار هر دو بشی ؟
مگه اسبام مالکان که بتونی سوار همشون یه جا بشی ؟!
خسته ام آخور ! شب خوش .