-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 20:44
کاش ظرفیت خواندن بود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 01:52
.
-
خاطرات اسبی
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 19:54
شب بیست و یکم خب خب خب .... آخور خوب سلام ! هر قصه ای یه شروع داره یه پایان ، اما بعضی قصه ها نه معلومه که کی شروع شدن ،نه معلومه که کی تموم می شن ! صبح همه اسبا راه افتادن به سمت پیست . دیانا و اقماری و زئوس با دمشون گردو میشکستن . شاهین و نسیم و خطر مونده بودن تو باشگاه . خطر که نمیتونست بدوئه. شاهین و نسیمم که مال...
-
خاطرات اسبی
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 20:42
شب بیستم سیرک مقدماتی امروز تموم شد . اسباعین اسب رأی خودشونو داد نو انتخابات تموم شد ! کلی کیف کردم. چه فیلمی بود ! خطر و خروش و خان شدن مسئول برگزاری انتخابات . از منم دعوت کردن به عنوان عضو افتخاری باهاشون باشم . نمی دونم به خاطر چی اینکارو کردن . شاید می خواستن ادای دموکراتیک منشی در بیارن و گرنه فکر نکنم کسی...
-
خاطرات اسبی
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 23:10
شب نوزدهم امروز چه روز قشنگی بود . مثلث بازم یالشو افشون کرده بود و قسمت رو پیشو نیشو فرق وسط زده بود . نوچه هاش همون موس موسای همیشگیشونو دو رو بر انبار علوفه می کردن . اقماری مثه همیشه یه احوالی از همه مادیونا پرسید و تو همون احوال پرسیاش و قول و قرار گذاشتناش از هر کدوم یه مقدارم جو کف رفت ! دودیم که پیشرفت کرده...
-
خاطرات اسبی
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 14:10
شب هیجدم وقتی بهوش اومدم دیدم چنتا پوزه دراز بصورت دایره وار بالای سرم هستن . از وسط اونا آسمون معلوم بود . یه گردیه آبی بین سیاهی سایه وار پوزه اسبای همسایه سو سو میکرد . یهو دایره از هم پاشیدو هر کی رفت یه طرفی . بعد یه سری اومد بالای سرم که باور نکردنی بود . دامپزشک جدیده ! اوه! دیگه ازین بهتر نمیشد ! باید ازش کمک...
-
خاطرات اسبی
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 20:16
شب هفدهم آخورکم سلام ! 4 شب دیگه مسابقه سرکاریه انتخابیه ! و قبلش انتخاب واقعیه بین اسباس . کاندیداها مشخص شدن . مثلث ، دودی ، اقماری ، زئوس ، حنین و دیانا . بقیه یا شرکت نکردن یا به نفع یکی دیگه رفتن کنار . حالا تو این سه شب اوضاع تبلیغی شدید شدید می شه . بعدم سه تا انتخاب می شن و نهایتا روز جمعه بقیه اسبا باید به...
-
خاطرات اسبی
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 22:38
شب هفدهم آخورکم سلام ! 4 شب دیگه مسابقه سرکاریه انتخابیه ! و قبلش انتخاب واقعیه بین اسباس . کاندیداها مشخص شدن . مثلث ، دودی ، اقماری ، زئوس ، حنین و دیانا . بقیه یا شرکت نکردن یا به نفع یکی دیگه رفتن کنار . حالا تو این سه شب اوضاع تبلیغی شدید شدید می شه . بعدم سه تا انتخاب می شن و نهایتا روز جمعه بقیه اسبا باید به...
-
خاطرات اسبی
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 00:59
شب شانزدهم آخور جان می بینی ؟ یه جای اینکه وقتمو بذارم واسه تمرینو استراحت به موقع نصفش مواظب دیگرونم نصفشم باید دیگرون مواظب من باشن ! امروز به قول بابا بزرگم شدم شرلوک هولمز . پلکا مو اندازه ذره بینش باز کرد موگشتم دنبال مدرک . باید حتما واسه اثبات حرفام دلایل کافی پیدا می کردم . اول رفتم تو لاک اون خطر نامرد ! دیدم...
-
خاطرات اسبی
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 23:00
شب پانزدهم صبح امروز شرایط باشگاه کاملا سرگیجه آور بود . اول صبح دودیو اقماریو مثلث گیر دادن به زئوس . سه تایی متحد شدن گفتن زئوس کاری نداره جز دستبرد زدن به انبار علوفه . زئوسم نامردی نکرد و بلند بلند گفت ایها الاسبا ! اینا راس می گن، من تو عمرم 10 بار ناخونک زدم به انبار. 2 بارش برا دودی ، 2 بارش برا اقماری، شیش...
-
خاطرات اسبی
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 23:06
شب چهاردهم اسم امروزو نمیدونم چی بذارم . اگه بذارم نوبر .ممکنه یاد زمین هندونه ای بیفتم ، پس بی خیال ! صبح رفتم پیست . مابقی اسبا ومهترا و مالکام اومده بودن . چون داریم به روز موعود نزدیک میشیم هر کس می خواد بیشتر خودشو برخ دیگرون بکشه . همه شروع کردن به اظهار نظر در مورد همه چی . اول بحث نحوه رکاب بستن شروع شد . مهتر...
-
خاطرات اسبی
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 19:42
شب سیزدهم صبح اولش احساس خستگی می کردم . آخه دیشب سرپایی خوابیدم . با این خطراتی که تهدیدم می کنه چطور می شه راحت کف باکس پهن شد ؟ مهترمم مثه همیشه با تأخیر اومد . یه دستی به سرو گوشم کشید و تنمو غشو کرد . یه آبی هم به کل بدنم پا شید . بعد برام صحبونه اوورد . بااینکه به ظاهر داشتم غذا می خوردم اما همه حواسم به پشت سرم...
-
خاطرات اسبی
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 18:57
شب دوازدهم امروز از صبح دیدم خروش هی می ره بیرونو هی میاد تو باکس . هر چن اصلا فضول نیستم ،اما چون اوضاع و احوال باشگاه کاملا امنیتی شده با نیگا تعقیبش کردم ببینم کجا می ره . دیدم از باکس چمنه در میاد میره تو باکس دیانا ، ازباکس دیانا درمیاد میره تو باکس خورشید ،از این باکس میاد در میاد میره تو باکس بقیه مادیونا . کلی...
-
خاطرات اسبی
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 23:50
شب 11 آخور پناهگاه اسب سلام ! امروز صبح یه شانس اساسی اووردم . صبح که شد طوری اسبا به طرفم نیگا میکردنو شیهه می کشیدن که فوری همه مهترا جمع شدن . چن لحظه بعدم حراست باشگاه خبر دار شد و بلا فاصله هم مدیرا و مالکا و غیره! چو افتاده بود که من مشمشه گرفتم که اسبا اینقدر بهم حساس شدن . فرستادن دنبال دامپزشک . اومد یه...
-
خاطرات اسبی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 07:34
شب دهم . امروز صبح خوشحالو خندون از خواب بیدار شدم . هنوز اسب کیف پیروزی دیشب بودم. خیلی دلم می خواس فوری بفهمم حرفای خطر چه تأثیری تو اسبا داشته . اول با خروش صحبت کردم . خروش خیلی خیلی خوشحال بود. حسابی با خطر حال کرده بود . می گفت تا حالا هیشکی اینقدر از حقوق اسبا حمایت نکرده . به نظر خروش جمعیت اسبای باشگاه تا به...
-
خاطرات اسبی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 00:43
شب نهم آخور کوچولوی بزرگوار سلام ! امروز صبح گفتم بذار به خطر متوسل بشم . حداقل یه نفوذی تو اسبا داره . شاید اگه اون بخواد بشه یه تکونی به باشگاه داد . به خروش گفتم برو دنبالش . آخه خروش بدجوری تحت تاثیری شیهه های خطره . دیدم به خروش برخورد .گفتم چته ؟ گفت اگه با ایشون کار دارید باید شما برید اونجا .هر چی فکر کردم که...
-
خاطرات اسبی
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 23:09
شب هشتم امروز حنین اومد پیشم. اون یه نریون کرنگ 12 ساله و خوش تیپه .از تیره خرسانم هس. تو سر شاخه ها قدیمی شجره نامه عمو زاده ایم. ادعای دنیا دیدگیشم می شه . پیشنهاد داد حالا که تو مسابقه به بقیه فهموندم که چه قدرتی دارم بیام تو گروه اونا و انجمن خر سانهای باشگاه رو تقویت کنم . بهش گفتم مگه شما چن نفرین که انجمن راه...
-
خاطرات اسبی
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 18:12
شب هفتم آخور منصف سلام ! امروز عجب جمعه ای بود ! صبح همگی رفتیم رکوردگیری .رکوردگیری یه مسابقه واقعیه . یعنی از ین جهت واقعیه که هیچ قرار مداری برا برنده کردن اسبی از قبل گذاشته نمیشه . همه اسبا تو رکورد گیری واقعا می تونن بدوون . فقط ممکنه کسی از ترس اینکه بعدا" هویج خورش نکنن ! خودش ندوئه . دور اول نوبت خان و زئوس و...
-
خاطرات اسبی
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 20:29
شب ششم آخورم، آخور خوب خودم، سلام ! مسابقه نمایشی درراهه و اسبا سخت دارن تو سرهم هم می زنن تا واسه برنده محسوب شدن انتخاب شن .اقماری و مثلث بدجوری پیچیدن به سرو سم زئوس . آخه زئوس هم خوش تیپه ، هم اسمش خارجیکه ، هم جوونه و هم به هر دلیل ممکن فوری میشینه به دل اسبا . اگه سم بگیره می تونه یه رقیب جدی باشه . زئوس که...
-
خاطرات اسبی
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 15:56
شب پنجم آخور شنوا سلام ! امشب فکر نمی کردم بتونم ببینمت . پدر مو این نامردا در اوردن . من هنوز نفهمیدم اینجا کی چکاریس من اسبم یا این مالکا و مهترا . هر کسی از راه می رسه نسبت به ما اسبا احساس پرفسوری بهش دس می ده . بابا ما خودمون کلی پروفسور مثه رعد و خطر داریم دیگه نمی خواد شماها و اسمون تزبدین . مهتر من که سوادش در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:21
شب چهارم آخور مهربونم سلام ! می خواستم قبل از هر چی بگم که کلی حال کردم عجب دامپزشک با حالی بود . شایدم کاملا" معمولی بود و بخاطر خرابکاریه قبلیا همین انجام وظیفش به چش میاد . آخه خان و خروش می گن قبلا" یه دامپزشک میومد باشگاه که خودش محتاج دامپزشک بود ! اون دامپزشک قبیله که ظاهرا" بدجوری هم مسلک دیانا بوده و هر مالکی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 20:08
شب سوم بازم سلام آخورکم ! چه اوضاعی شده این باشگاه اسبا . من که تازه بچه پایتختمو وخون کاملا اصیل تو رگامه نفهمیدم که اگه هدف خدمت به اسبیت و این حرفاس پس چرا این همباشگاهیا واسه مطرح شدن اینقدر خریت به خرج میدن ؟ اصلاً هرچی حساب دو دو تا چار تا می کنی می بینی اونایی که انتخاب می شن از اصل مایه باید هزینه بدن . تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 22:36
شب دوم : آخور مهربونم سلام ! دیروز تا حالا چقدر چیزای تازه یاد گرفتم . واقعاٌ عجیبه اما دیگه این دفعه فکر نمی کردم چیز تازه ای واسه یاد گرفتن باقی مونده باش ه . یادش بخیر پیش صاحب اولی که بچه بود م و نمی فهمیدم تو دنیا چه خبره و صاحب دومی هم که منو تو خونش نگه می داشت و نمی ذاشت به جز برا مسابقه و تمرین آفتاب و مهتاب...
-
والنتاین!
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 20:46
فرهاد ا گرچه مرده ، فریاد تیشه اش چه؟ رامین اگر نباشد در درگه تقاضا آمین حق تعالی بر خاک و ریشه اش چه؟ بی تن چو روح بیژن انجام عاشقی شد کی مولد محبان،از عاشقی تهی شد؟ فرجام مهرورزی ،در سرزمین ایران جایی که مهد مهر است، گهواره دلیران اینک چنان غریب است در ظلمت و سیاهی گویی شب سیه را پایان دیگری نیست با این همه تباهی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 19:49
به نام خدا خاطرات اسبی !! آخور جان سلام ! الان یه ماهی میشه که باز صاحبم عوض شده و اومدم به این خونه جدید . بدیه اسب مسابقه بودن همینه دیگه . همه می خوانت ، اما فقط برای سواری . ا صلاٌ به کسی چه مربوط که کمرت درد می کنه یا زانوهات تاب ندارن ؟ تو این هفت سال عمری که خدا داد که ندیدم کسی منو بخاطر خودم بخواد . اون از...
-
و باز آغاز...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 19:40
سلام! مدت زیادیه که میخوام یه چیزی بنویسم.خیلی فکر کردم.خیلی دس دس کردم.یک سال و اندی از ریاستم گذشت.به اهداف زیادی رسیدم.گذشته از تغییرات فیزیکی که تو ساختمون اداره ایجاد کردم نظام مندی خاصی به پیکره بیمار سازمان متشکل از نیروی انسانی اونجا تزریق کردم که کار کرد خودشو تو موقعیاتای بحرانی به خوبی نشون داد.بالا خره هم...
-
شیر شیر است
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 14:23
الان نزدیک چهار ماهه که دیگه دادستان نیستم.نه اینکه نباید داد کسی رو بستانم ،نه.بلکه دیگه دادستان نیستم!قدیما میگن واسه نادر و نادری با یه چرخش چرخ نیلوفری حکم روزگار عوض میشده و الانم برا امثال من با گردش یه خودکار نیلوفری به طرفه العینی دفتر سرنوشت رقم می خوره.کاش اقلا خودکارش بیک باشه چون انصافا خوش دسته.تو این مدت...
-
خونه تکونی
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 00:58
اینجا یه خونه تکونی لازم داشت که انجام شد.اگه وقت بشه سعی میکنم دیگه فقط از کارم بگم.
-
نظم
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 00:40
الان چندین ساله که دغدغه این سوال رهام نمیکنه که این همه بی نظمی واسه چی؟ تازگی به یه نتیجه ای رسیدم: مشکل تلقی ما از نظمه.بی رودروایستی باید قبول کنیم که از نظر ما نظم یعنی اینکه بقیه سر جای خودشون باشن تا ما ازشون جلو بزنیم!
-
سوزنبان
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 00:34
موازی خطوط ریل را نیز تکلیفی روشن است اگر دستان پیر سوزنبان خسته نباشد...