خاطرات اسبی

 

شب سیزدهم

 

صبح اولش احساس خستگی می کردم . آخه دیشب سرپایی خوابیدم . با این خطراتی که تهدیدم می کنه  چطور می شه راحت کف باکس پهن شد ؟

 مهترمم مثه همیشه با تأخیر اومد . یه دستی به سرو گوشم کشید و تنمو غشو کرد . یه آبی هم به کل بدنم پا شید . بعد برام صحبونه اوورد . بااینکه به ظاهر داشتم غذا می خوردم اما همه حواسم به پشت سرم بود تا اگه پشه بپره بالگد بزنمش !

اولین کسی که بهم سر زد حنین بود  . گفت می خوای چار پنج  نفر جمع کنم یه گردو خاکی  بکنیم اوضاع آروم شه ؟

گفتم نه عزیز! اوضاعی که با گردو خاک آدم بشه بدرد نمی خوره . گفت می خوای برم  یا خطر صحبت کنم حرفشو عوض کنه ؟ گفتم مگه خطر به این آسونی از ون همه حرفی که زده بر می گرده ؟ گفت عجب اسب ساده ای هستی ؟ هر کی بیشتر بهش جو بده  اونو بیشتر تحویل می گیره . گفتم به چه بهونه ای اینکارو می کنه ؟

 گفت  مگه نمیدونی  یه قانونی هس که می گه وقتی اسبی از کار افتاده میشه بقیه اسبای باشگاه باید به تعداد خودشون نگاه کنن بعد یه کسر درس کنن بالاش تعداد اسبای از کار افتاده باشه پایینش تعداد اسبای باشگاه ،اونوقت  یه عدد به دست می یاد اون عدد رو ضرب می کنن در تعداد مهترا ی اسبای داغون ،بعد تقسیم می کنن  بر تعداد سایر مهترا  بعد جذر تعداد مالکا رو بهش اضافه می کنن ، بعد یه عدد به دست می یاد که می شه سهم اسب داغون از علیق دیگرون !

گفتم خوب کی می تونه اینارو حساب کنه ؟ گفت معلومه  دیگه خطر . گفتم پس چی می گی  که هر کی بیشتر جو بهش بده بیشتر تحویلش می گیره ؟ گفت اسب  ساده !  یه مشت نریون رند هستن که معلوم نیس اینهمه جو رو چطور می یارن . من فقط اقمار یو می دونم که وقتی به بهونه سرکشی به با کسا می ره یواشکی گوش لپش یه کم جواز هر اسبی کش می ره می بره به آخور خودش، اونوقت موقع کمک  به خطر که می شه همینطوری الکی یه مقدار زیادی که شاید  بیست برابر مقداری میشه  که ازون معادله ریاضی به دست می یاد می بره میده به خطر . گفتم نکنه تو هم ازین کاررا کردی ؟ گفت من جو از کس کش نرفتم ، اما سر هر ماه  نصف سهمیه خود مو می برم می دم به خطر !

می بینی آخور جون ؟!

  یارو اگه غذا شو بخوره راحت می تونه  هر رکورد یو و بزنه اونوقت  در حالیکه رنگش زرد شده می ره نصف علیقشو می ده به اون چلاق !

گفتم نه عزیز !  مشکل من با تو خیلی بیشتر از خطره.  خطر بیچاره  که گناهی نداره . اون هم چلاقه هم  زرنگ ، بالاخره باید  یه جوری  گلیمشو از آب بیرون بکشه.  ولی توچی که هم سالمی هم ظاهراٌ نیروی برتر هستی بهت یه عقل اسبیم داده ؟

 من می گم  هر کی سرش تو آخور خودش . زمین کشت هندونه  هم مال این باشگاهه و حق اسبای اینجاس . پس حاصلش اول به ما برسه بعد به اسبای پایتخت . اما تو حاضری با یه معادله پیچیده ریاضی بزنی  همه معادلات ساده رو خراب کنی و آخرش نه کسی تو این باشگاه می تونه رکورد بزنه نه به جایی برسه .

حنین که رفت خورشید اومد . یه تقاضای  عجیب داشت . می گفت چن وقت پیش که می خواسته یه فن قدیمی کورس رو از خطر بپرسه رفته با کسش  . خطرم  بهش پیشنهاد داده اگه می خوای خط خونیت اصلاح بشه بیاد و در مقابل یه آخر جو ازش یه کره بکشه . خورشیدم قبول می کنه و حالا چن ماهه آبستنه ، اما خطر نه جویی بهش میده نه اصلاً  زیربار کرهه می ره !

 بهش گفتم آخه مادیون همباشگاهی !

تو نگفتی اصلاً کسی که خودش  داغ فدارسیون نداره و خط خونیش نامشخصه چطور می تونه خط خونی یکی دیگه رو اصلاح کنه ؟ تازه مسئول اینکار فدارسیون  سوار کاریه نه یه اسب چلاق ! بعدشم نزدیک یه سال آبستی پنهونی  به یه آخر جو می ارزه ؟

گفت شما نریونا همتون مث همید . من فکر کردم تو می تونی حق منو از اون بی اصل و نسب بگیری .

 گفتم باشه خواهر . سعی خودمو می کنم  . حالام تو زودتر تا کره غیر قانونی خطر گردن من نیفتاده برو تو با کست!

 تا خورشید رفت یه تیکه گونی پیدا کردم . به اندازه تموم آخور هم از جو پرش کردم دادم خروش گفتم بره بده به خورشید . اگه نمی تونستم خط خونی خطرو اصلاح کنم اقلاً می شد که از سهم علیق خودم بگذرم . حالا  یه فردام  تو رکوردگیری کم بیارم، مگه چی میشه ؟ بجای صد متر جلوتر  از بقیه بودن پنجاه متر می افتم جلو !

  خروش که ساخته شده واسه همین کارا کلی حال کرد .بایه عملیات غیر ممکن  فرضی! بطور کاملاً پنهانی خودشو رسوند به باکس خورشید.  بعد در مقابل سئوال خورشید  که کی  این یه آخور جو رو فرستاده به خاطر اینکه  من بهش گفته بودم به هیچ و جه اسم منونبره گفت خطر !

خورشیدم کلی اسب کیف شده بود !

 آخور خالی من !

 چشام  داره سیاهی می ره .به جز این چار پنجتا هویجی که پسر کوچولوی مالک سرشب بهم داد تا حالا هیچی نخوردم . کاش حداقل فردا به فاصله یه مترم که شده اول بشم ...

خاطرات اسبی

شب دوازدهم

 

امروز از صبح دیدم خروش هی می ره بیرونو هی میاد تو باکس . هر چن اصلا فضول نیستم ،اما چون اوضاع و احوال باشگاه کاملا امنیتی شده با نیگا تعقیبش کردم ببینم کجا می ره . دیدم از باکس چمنه در میاد میره تو باکس دیانا ، ازباکس دیانا درمیاد میره تو باکس خورشید ،از این باکس میاد در میاد میره تو باکس بقیه مادیونا .

 کلی تعجب کردم . خروشو از این کارا ؟! همه وصله ای از حماقتو تندرویو از اینجور چیزا بهش می چسبید اما بی ناموسی نه ، هرگز !

 دیدم هی این پا و اون دست می کنه . تو باکسش نا آرومه . سر مو بردم طرف پنجره و بهش گفتم چته ؟ اگر گرسنته من یکم جو با کشمش دارم . گفت : نه . گفتم اگن تشنته یه ذره هندونه هم دارم . گفت " نه گفتم پس چه مرگته ؟یهو اشک تو چشاش جمع شد گفت :  

منو می بخشی !؟  گفتم واسه چی ؟ گفت به من گفته بودن تو  به همه مادیونای باشگاه نظر داری .  گفته بودن می خوای نسل اسبو تواین باشگاه عوض کنیو داری رو مخ همه ما دیونا کار می کنی تا بتونی کره های خودتو از شکمشون بیرون بکشی .منم می خواستم یه بار ناغافل با جفتک بزنم تو گیجگاهت داغونت کنم .

 شانس اووردی  که خان بهم گفت برا محکم کاری خودتم یه تحقیقی بکن . منم رفتم از همه مادیونا تحقیق کردم . تمومشون می گفتن نجیب تر ینو سر بزیر ترین نریون باشگاه تویی . می گفتن اگه حاضر باشن با یه نریون  حتی از باشگاه هم برن   بیرون اونم تویی . قضیه وقتی بیشتر برایم جالب شد که دیانا هم اونارو تائید می کرد . یه کم که باهاشون صمیمی تر شدم یه داستانایی در مورد بعضی نریونای باشگاه تعریف کرد که  نزدیک بود عین گاومیشای پشت باشگاه شاخم در بیاد !

از حرفای خروش هم خوشحال شدم هم ترسیدم . خوشحال شدم که بالاخره یه نیرویی تو این دنیا هس که از اسبای خوب محافظت کنه . ناراحتم  شدم که فهمیدم اگه یه لحظه  در مقابل اون نیروئه شرمنده  بشم دیگه ازم حمایت نمی کنه . منم که نه به خودم می تونم اعتماد کنم نه به این خروش خر !

 حالا  خوبه خودش اگه از چند باکس او نور ترم یه مادیون ردشه سر و گوشش می جنبه !

آخورکم!

 من تو این باشگاه چیکار کنم ؟ اومدنم که دست خودم نبود . بزور اومدم  . رفتنمم که دست خودم نیست، باید ببینم مالکم چی می گی ؟ طراحی بدنمم که کار همون نیروهه هس . من واسه دویدن و بردن آفریده شدم ، ولی چرا اینجا ؟ چرا بین این خرا ؟ اینجا که فرق خرو قاطر از هم معلوم نیس من باید چیکار کنم ؟ شاید اگه همون مشمشه بگیرم بهتر باشه . بقول شاعر اسبی :

ای نیرو ،قبولم کنو جانم بستان          

اسبم کنو از باکسو جهانم بستان

با هر چه که زین قرار گیرد بی تو       

شلاق به من اندر زنو آنم بستان !

خاطرات اسبی

 

شب 11

 

آخور پناهگاه اسب سلام !

 

امروز صبح یه شانس اساسی اووردم . صبح که شد طوری اسبا به طرفم نیگا میکردنو شیهه می کشیدن که فوری همه مهترا جمع شدن . چن لحظه بعدم حراست باشگاه خبر دار شد و بلا فاصله هم مدیرا و مالکا و غیره!

 چو افتاده بود که من مشمشه گرفتم که اسبا اینقدر  بهم حساس شدن .

 فرستادن دنبال دامپزشک . اومد یه معاینه سطحی کردو گفت من از همه اسبا سالمترم . بعد به خانو خروش که کنارم هستن نیگا کرد و گفت اینها ظاهرا سوء تغذیه گرفتن! رنگشون پریدس . عضلات سینه و بازو و کپلشونم آب شده .احتمالا غذاشونو کامل نمی خورن خطرم که داشت جیم میشد میرفت تو باکس از چشمش دور نموند . اونم دید و گفت اینم سوء تغذیه گرفته . شکمش از پر خوری باد کرده .اگه بخواهد همینجوی بره جلو حتما نقرس میگره . در مورد اقماریو دودیو مثلثم گفت مشکلشون از تخصص من خارجه . واسه اینها باید نجواگر اسب بیارن  !

کلی خندیدم . مهترام خندیدن . آخه تو آدما کار نجواگر یو روانشناسا انجام میدن و با اینکه همه آدما دیوونن  اما هیشکی دوس نداره بره پیش روانشناس و واسش افت داره !

جو باشگاه یهو انگار نریون بشاشه رو آتیش خوابید . حرف حرف حق بود که از دهن یک کارشناس مقتدر میومد بیرون. با این حرفم که نمیشه  مبارزه کرد. تنها راهش مبارزه با گوینده حرف بود. مدیر باشگاه که دید یهو کل باشگاهش رفته زیر سوال با اون چشمای موذیش که وقتی می خواد توطئه کنه تنگ تر میشه رفته گیر داده به دامپزشکه . گفت نری این حرفا رو جای دیگه بزنی ها !

 دامپزشکه بهش لبخند زد . مدیر صحبتشو ادامه نداد . میدونست فایده نداره . حیف که این اداره دامپزشکی هنوز هم تا حد کمی بی دخالت کار می کرد . درسته که در طول زمان به کمک مالکای معتبر اکثر آدماشو خراب کرده  بودنو   دیگه هیچ کدوم حوصله فضولی تو کارشونو نداشتن ، اما نمی دونم این خاک دامپزشکی چی داره که هنوزم هر چند وقت یکبار میبینی یکی مثه این دامپزشکه پیدا میشه میزنه کود میپاشه به کاسه کوزه همشون !

 البته خیلیم بد نیس .  چون لااقل تو زیرا ب زنیه این آدما تموم اسبا و مهترا و مالکا با هم متحد میشن.

 از چمنه شنیده بودم که میگفت وقتی برا مشکل زایمان رفته بود دامپزشکی دیده بود اونجا عکس یه پیر مرد مهربونو مقتدری هس که همه جا چسبوندن .

 همه دامپزشکام دوسش دارن . در مورد روش های مداواش داستانها میگن . ظاهرا پیر مرده موسس اداره دامپزشکی شهرستان بوده . دامپزشکا همشون سعی میکنن تیپشونو مثه پیرمرده کنن . آخه ظاهرا یه مقرراتی هس که میگه هر کی به اون شبیه تر باشه اضافه کاریه بیشتری بهش تعلق میگیره !

 چمنه خیلی چیزای دیگه هم اون جا دیده و شنیده بود که با عقل اسبی من جوردرنمیاد ، ولی یه چیزی گفته منم با تموم وجود باور کردم.

  به قول چمنه تنها کسی که واقعا شبیه عکس تو قاب هس همین دامپزشک جوونه خودمونه .