شب دهم .
امروز صبح خوشحالو خندون از خواب بیدار شدم . هنوز اسب کیف پیروزی دیشب بودم. خیلی دلم می خواس فوری بفهمم حرفای خطر چه تأثیری تو اسبا داشته . اول با خروش صحبت کردم .
خروش خیلی خیلی خوشحال بود. حسابی با خطر حال کرده بود . می گفت تا حالا هیشکی اینقدر از حقوق اسبا حمایت نکرده . به نظر خروش جمعیت اسبای باشگاه تا به حال اینقدر به حرف کسی توجه نکرده بودن. با خوشحالی پرسیدم پس حالا دیگه همه فهمیدن قضیه زمین کشت هندونه چیه ؟
گفت هندونه چیه ؟!!
از خان در این مورد سئوال کردم . دیدم اونم به جای اینکه به محتوای حرفای خطر توجه کنه بیشتر جو گیر شده ! تا اونجاش که دیده یه نفر داره بلند بلند از حقوق اسبا صحبت می کنه خوب گوش کرده ، بعدشم طوری جو گیر شده که بقیشو نشنیده. خان میگفت دیشب اگه خطر می گفت حاضر بود بالگد بزنه مهتر و مالکشو له بکنه !
یه نگاهی به بیرون که کردم دیدم رفت و او مد به باکس خطر خیلی زیادشده . اقمار یو مثلثو دودی معلوم نیس ساعت چن بیدار شده بودنو رفتن پیش خطر که الان داشتن میومدن بیرون !
به دلم بد نیومد فکر کردم به خاطر محبوبیت خطر اونام که ابن الوقتن رفتن سم بوییش !
این سه تا عین پرچم باشگاه می مونن . باد به هر سمتی بوزه می رن او نوری !
جلو باکس خطر تمیز تر از همیشه بود . بازم به دلم بد نیومد تمیزی نشونه نجابت اسب دیگه .کسیم که اینقدر قشنگ از حقوق اسبا دفاع می کنه حتماً نجیبه . بوی تا پالشم که با باد از باکس میومد بیرون عوض شده بود و بد جوری ثابت می کرد صاحبش کلی شیره خرما خورده !
بازم به دلم بد نیومد . حتماً مهترش فهمیده که خطر تو شیهه کشی دیشب چقدر بهش فشار اومده ! ظاهراً که همه چی داشت خوب پیش می رفت. اگه اسبای باشگاه روشن بشن دیگه مشکلاتمون حل می شه و هر کره که از یه باشگاه دیگه بیاد و مهتر ای مفنگیو مالکای شکم گنده نمیشن همه کار ه .چیزایی هم که از زمین خودمون عمل بیاد به خودمون می رسه . مطابق قراری که با خطر داشتیم امشبم باید دومین شیهه کشی افشا گرا نشو انجام می داد . سرشب با هزار امید و آرزو گوش بلند کردم تا صدای خطر و بهتر بشنوم . محکم و استوار ایستاده بود .خیلی جایگاش بلندتر شده بود انگار سرش به ماه می رسید که هلالش عین داس بالا سر آسمون باشگاه بود .
اول یه تا پاله بزرگ شیره ای رنگ انداختو بعد شروع کرد و کلی از حقوق اسبا گفت . از چیزایی که باید داشته باشن ولی الان ندارن . از یونجه های آبدار . مدالای رنگارنگ که تو مسابقه ها باید اسبا ببرن. ازلزوم استفاده از زین چرمی اصل به جای پالانچه پلاستیکی که کمر اسبارو زخم می کنه و هزارچیز دیگه ، اما هر چی صبر کردم چیزیی در مورد زمین کشت هندونه نگفت . می گفت اصل مشکل کحیلانها و بقیه تیره هایی که از اول تو باشگاه بودن این اسبای بیرونی هستن . همینایی که از پایتخت اومدن ! خوب که نیگاش کردم علت اینکه جایگاش بلندتر شده بود رو فهمیدم. کیسه های جو زیر پاش بیشتر شده بودن. فوری با خانو خروش صحبت کردم . ببینم امشب چی فهمیدن ، دیدم بهم چپ چپ نیگا می کنن !
فهمیدم اینجا فقط حرفای چپکی رو همه می فهمن و هر چی بیشتر از حق بگی کمتر اسبی می فهمه !
یه تکونی خوردم . نکنه حق همینه که هس ؟ یکی اسب میشه ، یکی آدم. تو اسبام یکی میشه اسب کورس ، یکی پرش ، یکیم میشه اسب گاری .آدمام بسته به بختشون داره، یا میشن مهتر یا مالک یا سوار کار یا مدیر باشگاه . اگرم این ماجراها و این کلاه و اون کلاه کردنا و زیر پای همدیگه رو خالی کرد نام نباشه که زندگی مثه کاه خالی می شه !
اصلا شاید انتظار من خیلی زیاد بوده . با اسبایی که سبز ترین زمینی که تو عمرشون دیدن قسمت هایی از مانژه که خطر توش تاپاله انداخته چطور می شه از میانکاله گفت ؟
تازه اون سبزیه رو به زردی هم مال قبل از شیره خور شدن خطر بوده ! نه واقعا همینه ، ولی باید باز م راهی باشه . آخه گناه دارن. حقشونه. این تیکه زمین کشت هندونه مال اوناس . تمرین اصولی و بی خطر کمترین چیزیه که باید داشته باشن، اما وقتی حرف حالیشون نیس باید چیکار کرد؟ فعلا ظاهرا خودم بدهکار شدم و به جای افشاگری و احقاق حقوق اسبام باید به فکر حفظ جون و آبروی خودم باشم !
از این خطر دم بریده و اون سه نخاله هر چی بگی بر میاد .
آخورکم !
دیگه اکثر اوقات پنجره های دو تا باکس بغلیم خالیه .
خان و خروش همش میرپیش خطر .خان هر بار میره کلی جو و کشمش براش می بره . خروشم که چیزی نداره طوری دو سم جلوش میشینه که به قول بابا بزرگم می خواد مثه فدائیان اسماعیلیه جونشو هم برا خطر بده . مثلث و اقماریو دودی هم می بینی یه بار سه تائی میرن پیشش . یه بار تک تک .
همه می دونن وقتی سه تایی میرن می خوان زیر آب یه هم باشگاهی رو بزنن ، هر وقت هم تنها میردن می خوان زیر آب اوندو تا ی دیگه رو بزنن . بعضی وقتام . البته استثنائی هست . میبینی یکدفعه دوتایی میرن که اونم نتیجش معلومه چون می خوان زیر آب نفر سومو بزنن !
سلام آقای مکوندی عزیز . به طور اتفاقی اینجا رو پیدا کردم . بسیار عالی می نویسید .
ببخشیدها .تکلیف اونایی که از این نوشته ها سر در نمیارن چیه؟ آخه این همه در لفافه حرف زدن بهتر نیست که اصلا گفته نشه؟جوابمو میام از همین جامیبینم.
ظاهرا حوصله تون از این جوری نوشتن سر رفته.شما همیشه انقدر زود بی حوصله و دل زده میشین؟در ارتباط با همه چیز همین جورین؟
پاسخ:سلام.۱-بی حوصلگی و کمبود زمان برای زندگی تفاوت دارند.۲-ازینکه بهتر ازین نتونستم بنویسم متاسفم.